
راهنماتو- رودکی، شاعر نامدار قرن چهارم هجری، با بهرهگیری از یکی از مهمترین تفریحات و نمادهای اشرافی دوران خود، زندگی را به میدان چوگان تشبیه میکند؛ تشبیهی سرشار از حرکت، مهارت، خطر، و تصمیمهای سرنوشتساز که همزمان پیوندی تاریخی، فلسفی و زیباییشناسانه با فرهنگ ایرانی برقرار میکند.
به گزارش راهنماتو، در تاریخ فرهنگی ایران، بازی چوگان نهفقط یک ورزش کهن، بلکه آیینهای از قدرت، خرد، مهارت و منش اشرافی بوده است. این بازی هزاران ساله، که از دربار شاهان و میدانهای ریگستان در بخارا تا متون آموزشی نظامی چون «آدابالحرب» راه یافته، با خود جلوهای از نظم و پویایی را به تصویر میکشد. در آن روزگاران که معیار شایستگی، نه فقط در میدان نبرد که در میدان چوگان نیز سنجیده میشد، رودکی با درک عمیق از جایگاه فرهنگی و نمادین این بازی، آن را تمثیلی برای زندگی قرار میدهد؛ تمثیلی که حرکت اسب، پرتاب گوی، و چرخش چوگان را به استعارههایی از کنش، اراده، سرنوشت و چالشهای حیات بدل میسازد.
بیشتر بخوانید: شعردرمانی؛ شعری از مهدی اخوان ثالث برای زروان/ ایزدی از آیین زردشت
بیشتر بخوانید: ۵ روستای فرانسوی ایران برای سفر در خرداد ماه
بیشتر بخوانید: ۵ بنای تاریخی ایران به رنگ صورتی که فقط در این شهر میتوان دید!
قصاید و قطعات شماره ۶۹ رودکی
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز
بازخوانی تمثیل چوگان در شعر رودکی
رودکی، شاعر ژرفاندیش و بنیانگذار شعر فارسی دری، در یکی از ایجازمندانهترین تمثیلهای ادبی، زندگی را نه فقط به یک بازی، بلکه به میدان پرمخاطره و پرنشاط چوگان تشبیه میکند. این تشبیه در بستر فرهنگی و تاریخی خود، حامل بار معنایی عمیقیست که تنها در صورتی درک میشود که به ماهیت نمادین بازی چوگان در ایران کهن واقف باشیم. در آن دوره تاریخی که چوگان، امتیازی اشرافی و آزمونی برای سنجش مهارت و قدرت و بینش بود، رودکی با بهرهگیری از این تصویر آشنا، از مخاطب میخواهد در مواجهه با زمانه نه منفعل، که بازیگردان باشد:
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز / زمانه گوی و تو چوگان، به رای خویشت باز
در این ابیات، اسبِ زمانه همان نیروی شتابان و بیامان حیات است که اگر مهار نشود، آدمی را به هر سو میکشاند. گوی هم نماد رخدادها و فرصتهاییست که در میدان زندگی پرتاب میشوند، گاه دور از دست، گاه دقیقاً زیر گامهای اسب. و چوگان، ابزار کنش است؛ وسیلهای که انسان میتواند با آن، رخدادها را شکل دهد، جهت دهد، و حتی آنها را به نفع خود بچرخاند.
این تمثیل، نه دعوتی به قضا و قدرگرایی است و نه امیدی واهی به خوشاقبالی آینده. بلکه خطابهایست به انسان مسئول، انسانی که باید در میانهی میدان پرهیاهوی زندگی، دست به عمل بزند، تصمیم بگیرد، خطر کند و جهت بازی را خود تعیین کند. بازی چوگان با تمام جذابیتهایش، مستلزم تمرکز، سرعت عمل، هوشمندی و تسلط است؛ درست همان ویژگیهایی که رودکی برای زیستن مؤثر در جهان پیشنهاد میدهد.
در این سطرها، نکتهای دیگر نیز نهفته است؛ روزگار، همواره بازی را از نو آغاز میکند، اما فرصتهای آن همواره تکرارپذیر نیستند. همانگونه که گوی پس از پرتاب، یا به درستی هدف میگیرد یا از میدان بیرون میافتد، لحظههای زندگی نیز با بیرحمی تمام میگذرند. بدینسان، شعر رودکی، مخاطب را از خیال فردای بهتر، به اکنون پرتاب میکند. اکنونی که باید اسب را تازاند، گوی را نشانه گرفت و چوگان را به حرکت درآورد، پیش از آنکه بازی به پایان رسد و میدان تهی گردد.