
راهنماتو- عشق مجازی در شعر فارسی نه صرفاً تمنای جسم، که ابزاری برای پالایش روح و تعالی انسان بوده است. طالب آملی، یکی از شاعران برجسته عصر صفوی، در غزلی پرشور، تجربهی عشق را تا مرز جنون پیش میبرد؛ نگاه افلاطون به این شعر چیست؟
به گزارش راهنماتو، افلاطون در رسالهی مهمانی، عشق زمینی (مجازی) را مرحلهای ضروری در سلوک روح بهسوی حقیقت و زیبایی مطلق میداند. او معتقد است کسی که در مسیر عشق گام میگذارد، ابتدا شیفتهی زیبایی بدن میشود، اما اگر راه را درست بپیماید، این عشقِ جسمانی به ادراک زیبایی روح و در نهایت، حقیقت متعالی میانجامد. در شعر فارسی، بهویژه در دوره صفوی، این دیدگاه فلسفی بازتاب یافته و شاعران، عشق مجازی را نوعی ابزار تعالی و گامی عرفانی تلقی کردهاند. غزلهای طالب آملی، در کنار غزلیات کلیم کاشانی، نمونهای برجسته از این نوع نگاهاند؛ جایی که عاشق، با فداکاری و دلسپردگی تا مرز جنون پیش میرود، بیآنکه هنوز به معشوق حقیقی برسد، اما در رنج و بیتابیاش، نشانههایی از تعالی روح را آشکار میکند.
در ادامه یکی از غزلهای پرشور طالب آملی را میخوانیم؛ شعری که در آن، زلف یار، طبیعت دون، آرزو و موی جبین، همه در خدمت تصویر کردن عشقیاند که عاشق را تا لب پرتگاه جنون میکشاند.
بیشتر بخوانید: شعردرمانی؛ شعری از مهدی اخوان ثالث برای زروان/ ایزدی از آیین زردشت
بیشتر بخوانید: شعردرمانی؛ تشبیه زندگانی به میدان چوگان در این شعر رودکی
بیشتر بخوانید: شعردرمانی؛ وقتی در این شعر فاضل نظری مرگ، درمان میشود!
غزلی از دیوان طالب آملی صفحه ۲۲۸- ۲۲۹
مستی ز کوی عشق برون میکشد مرا
سرپا برهنه سوی جنون میکشد مرا
من خود نمیروم ز پی آرزو ولی
تکلیف این طبیعت دون میکشد مرا
ای کاش جذب شوق تو برقع برافکند
تا خلق بنگرند که چون میکشد مرا
هر دم مثلث المی بخت واژگون
بر لوح سینه بهر شکون میکشد مرا
من زلف یار میکشم و دست روزگار
موی جبین گرفته به خون میکشد مرا
ای عشق فکر سلسله کن که عنقریب
سر رشته خرد به جنون میکشد مرا
ز آنسو هوس به سایه من میدهد لباس
ز ینسو فنا ز پوست برون میکشد مرا
طالب چه حکمتست که خاطر برنگ و بوی
هرگز نمیکشید کنون میکشد مرا
نگاهی افلاطونی به غزل طالب آملی
در نگاه افلاطون، عشق زمینی اگرچه ابتدایی و ناپایدار است، اما میتواند نقطهٔ آغاز یک سیر معنوی باشد که انسان را از شیفتگی به زیبایی جسم به درک زیبایی روح و در نهایت به وصال زیبایی مطلق یا حقیقت الهی رهنمون کند.
در شعر طالب آملی، عاشق در میانهٔ این مسیر قرار دارد؛ گرفتار زلف یار و طبیعت دون، اما با چنان شدتی از رنج و جنون که گویی آمادهٔ عبور از مرزهای عشق مجازی و قدم نهادن در مسیر تعالی است. او اگرچه هنوز در بند معشوق جسمانی است، اما شدت فداکاری و شور عاشقانهاش نشانهای از توان بالقوه برای عبور به مراتب بالاتر از عشق دارد.
به تعبیر افلاطون، این شور آغازگاهی است برای دگرگونی روح. طالب آملی با واژگان «طبیعت دون»، «آرزو»، «موی جبین» و «زلف یار» عشق را در ساحت خاکی، اما با حال و هوای روحانی تصویر میکند. جنون حاصل از این عشق، نوعی رهایی از تعلقات است؛ چنانکه عاشق سرپا برهنه و بیاختیار، در مسیر جنون پیش میرود.
اگر از منظر افلاطونی بنگریم، این جنون نه سقوط، بلکه مرحلهای ضروری در سلوک عاشقانه است؛ مرحلهای که در آن عاشق از خواست شخصی عبور کرده و تسلیم نیرویی بزرگتر میشود. در اینجا، زلف یار همان دامی است که روح را به زحمت میافکند تا در نهایت آن را به شناختی والاتر و عشقی حقیقیتر برساند. غزل طالب، در عین جسمانیت، با رنج و تهیدستی عاشقانهاش، راه را برای عروج به سوی زیبایی مطلق هموار میکند.