
راهنماتو- مرگ، همواره برای انسان مفهومی رازآلود، هولناک و در عین حال اجتنابناپذیر بوده است؛ مفهومی که از آغاز اندیشهورزی بشر، تا دوران مدرن، هم ترس برانگیخته و هم تأمل. در این میان، شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث نه فقط مرگ را بهعنوان یک ایده فلسفی، بلکه بهمثابه تجربهای زیسته و شخصی درک کردهاند؛ تجربهای که در فاجعه از دست دادن دخترش به تلخترین شکل ممکن تجلی یافته و در شعر او، به فریادی بدل شده که فریادرس ندارد.
به گزارش راهنماتو، مرگ، نه فقط پایان یک حیات فیزیکی، بلکه آغاز یک کشمکش عمیق روانی و فلسفیست؛ و برای شاعری که داغ فرزند بر دل دارد، این کشمکش به ویرانی عاطفی میرسد. بیهوده نیست که برای دعا، بزرگانمان رسم داشتند که بگویند، الهی داغ فرزند نبینید! این جمله دعاگونه انگار از آهی جانسوز برمیخیزد، آهی که در میان رنجها عمیقتر است. از دست دادن فرزند انگار از دست دادن بخشی از وجود است. روانشناسانی چون کوبلر-راس مرگ را نه فقط واقعهای طبیعی، بلکه زنجیرهای از واکنشهای ذهنی توصیف کردهاند؛ از انکار تا پذیرش. مهدی اخوان ثالث اما، پیش از آنکه یک سوگوار باشد، یک ناظر عمیق بر جهان است، شاعری که تجربه مرگ را با زخمی جانکاه و پرسشی بیپاسخ درهم میآمیزد.
در شهریور ۱۳۵۳، رسانههای ایران از غرق شدن لاله، دختر مهدی اخوان ثالث، در دریاچه سد کرج خبر دادند.
شعر «چاره.» عصاره همین تجربه است؛ تپشی از خالیِ بعد از همهچیز. اخوان ثالث در این شعر، چون انسانی در آستانه فروپاشی، از مرگی مینویسد که فقط با فقدان آغاز نمیشود، بلکه تا اعماق هستی و هستبودن نفوذ میکند. این شعر، در میانه روانشناسی مرگ و فلسفه اندوه، سرشار از ناامیدی خالص و فریادیست بیدریافتِ پاسخ. وقتی دختر شاعر در کامِ رودخانه ناپدید شد، فریادش در شعر ماند و هیچ فریادرسی نماند. اگرچه این شعر اختصاصا در وصف لحظات سوگوارانهای که مهدی اخوان ثالث در فقدان دخترانش تجربه کرده نیست، اما نگاهی است به مرگ عزیزی که دیگر نیست!
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ شرح دلتنگی وحشی بافقی در آتش عشق یاری عهدشکن
بیشتر بخوانید: بهترین انیمههای شیطانی دنیا؛ رتبهبندی براساس میزان درگیرکننده بودن
بیشتر بخوانید: ۳ آبشار سوادکوه مازندران که در دل جنگل پنهان شدهاند
شعر «چاره» از مهدی اخوان ثالث
شادی نماند و شور نماند و هوس نماند
سهل است این سخن، که مجال نفس نماند
فریاد از آن کنند که فریادرس رسد
فریاد را چه سود، چو فریادرس نماند؟
کوکو، کجاست؟ قمری مست سرود خوان؟
جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند
امید در به در شد و از کاروان شوق
جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند
توفانی از غبار بماند و سوار رفت
بس برگ و بار بیهده ماند و فرس نماند
سودند سر به خاک مذّلت کسان چو باد
در برجهای قلعه ی تدبیر کس نماند
کارون و زنده رود پر از خون دل شدند
اترک شکست عهد و وفای ارس نماند!
تنها نه «خصم» رهزن ما شد، که «دوست» هم
چندان که پیش رفتش از او باز پس نماند
رفتند و رفت هر چه فریب و دروغ بود
تا مرگ- این حقیقت بی رحم- بس نماند
تابنده باد مشعل می کاندرین ظلام
موسی بشد؛ به وادی ایمن قبس نماند
برخیز امید و چاره ی غمها ز باده خواه
ور نیست، پس چه چاره کنی؟ چاره پس نماند!
در سوگ عزیز از دست رفته از نگاه مهدی اخوان ثالث
شعر «چاره» از مهدی اخوان ثالث، مرثیهایست از ژرفای اندوه انسانی که نه فقط شاهد فروپاشی امید در جهان پیرامون، بلکه سوگوار از دست رفتن عزیزترین پیوندهایش است. این شعر، بازتابی از مواجهه شاعر با مرگ است؛ مرگی که دیگر یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه فقدانی واقعی، کوبنده و درونیست. در زمانی که دختر او، لاله، در رودخانه کرج جان میبازد، اخوان ثالث در مقابل این ضایعه، زبان شعر را به ساحت فریاد بدل میسازد.
او بهجای پذیرش آرام مرگ، در این شعر سراپا اعتراض است؛ اعتراضی نه فقط به مرگ، بلکه به جهانی که فریادرس ندارد، به نظمی که با بیرحمی پیش میرود و به زیستی که دیگر نشانی از شور، شوق یا حتی تنفس ندارد. ساختار شعر نیز همپای محتوای آن فروپاشیده، مصرعها کوتاه و تلخاند، بیتها آغشته به نمادهایی چون قفس، استخوان، غبار و خون. در این منظومه، نه فقط فاجعهای شخصی، بلکه انحطاطی جمعی، اخلاقی و هستیشناختی به تصویر کشیده میشود.
شعر «چاره» در پرتوی نظریه روانشناسانی چون کوبلر-راس یا مدل سهمرحلهای سوگواری، نهتنها بیانگر مراحل خشم و انکار، بلکه نمود شکستخوردهای از مرحلهی پذیرش است؛ چراکه اخوان نه فقط با مرگ فرزند، که با بیمعنایی مرگ و زندگی در ساحت اجتماعی و تاریخی مواجه شده است. او به جای مرهم، واژه را انتخاب میکند، اما این واژه دیگر آرام نیست، ویرانگر است. شعر او در این نقطه، فریادیست بر گور ساکت جهان.