
راهنماتو- این نوشتار، با رویکردی شاعرانه، به واکاوی «غم غربت» در شعر عاشقانهای از محمدعلی بهمنی میپردازد. ما با بهرهگیری از مفاهیم نوستالژیک و نگاه روانشناسانه، نشان میدهیم چگونه شاعر، غم دوری و جدایی را در لفافهی عشق و پیوندهای روحی ترسیم میکند. تمرکز بر آرایههای تضاد، نوستالژی و سکوت معنادار، بُعدی تازه از معنای غربت در شعر فارسی معاصر را به نمایش گذاشته است.
به گزارش راهنماتو، در گسترهی ادبیات و روانشناسی، واژهای هست که همواره با اشک و آه و زخمهای پنهان آدمی عجین بوده است؛ نوستالژی، یا همان اندوه بازگشتناپذیر گذشته یا حتی به بیانی صریحتر غمِ غربت. این حس کهن، گرچه در قالب واژهای نسبتاً نو به زبان آمده، ریشه در ژرفترین لایههای روان انسان دارد؛ از ندای نی مولانا در آغاز مثنوی گرفته تا آههای فروخوردهی شاعران معاصر.
نوستالژی، بازتابیست از میل به بازگشت، نه صرفاً به زمان یا مکانی خاص، بلکه به «حالتی گمشده» از بودن؛ حالتی سرشار از پیوند، معنا، عشق و تعلق. در بستر ادبیات معاصر، این حس در اشعار بسیاری از شاعران به صورتهای گوناگون رخ نموده است، اما در میان آنان، محمدعلی بهمنی جایگاهی ممتاز دارد؛ چراکه توانسته است نوستالژی را نهتنها بهعنوان یک مضمون، بلکه بهمثابه یک فضای زیسته، در تار و پود کلماتش جاری سازد. بهمنی، با زبانی ساده و در عین حال لبریز از احساس، تجربهی دوری، فراق، مهاجرت، فقدان، خاطره و اندوه را به گونهای بیان میکند که گویی نوستالژی تنها یک خاطرهی دور نیست، بلکه زخمی زنده بر پیکر روح است.
بیشتر بخوانید: شعردرمانی؛ طریقه عاشقی از زبان مجنون در این شعر نظامی گنجوی
بیشتر بخوانید: ۳ روستای داراب شیراز برای طبیعتگردی و فرار از گرما
بیشتر بخوانید: بهترین انیمههای اکشن دنیا؛ رتبهبندی براساس میزان هیجانانگیز بودن
شعر «من و تو» از محمدعلی بهمنی
من و تو آدم و حوا نبودیم
جدا از مردم دنیا نبودیم
من وتو با همین مردم نشستیم
ولی انگار با اینها نبودیم
من وتو تا نفس باشد ،من وتو
من وتو در قفس باشد من و تو
من وتو حر ف مان حرف هوس نیست
اگر هم از هوس باشد من وتو
من وتو ای من و تو جاودانه
برای لحظه های شاعرانه
زما باید دوباره جان بگیرد
غرور شعر های عاشقانه
من و تو نیمه ای از روحمان کم
دو تنها دو سرگردان عالم
غریبی بیشتر از اینکه یک عمر
من و تو زندگی کردیم بی هم
من وتو بیقرار بیقراری
برای هم همیشه یادگاری
تمام روز بی تابیم و بی خواب
به امید شب و شب زنده داری
من و تو جانمان از هم جدا نیست
من وتو یا تو و من بین ما نیست
یکی هستیم تا آن حد که دیگر
به تنهایی ما حتی خدا نیست
من وتو خار چشم سر نوشتیم
که این خط را از او خوشتر نوشتیم
جهنم جای سر افکندگان است
من وتو سربداران بهشتیم
من وتو این هجا را می شناسیم
زبان واژه ها را می شنا سیم
سکوت از جنس فریاد است اینجا
چه خوب این هم صدا را می شناسیم
(شعر گرفته شده از کتاب مجموعه اشعار محمدعلی بهمنی از نشر نگاه)
غم غربت در آیینهی نوستالژی شاعرانه محمدعلی بهمنی
در شعر «من و تو»، محمدعلی بهمنی با زبانی سرشار از لطافت و استعاره، غم غربت را از یک حس مکانمحور به احساسی هستیشناسانه تبدیل میکند. او، همصدا با مولانا که نی را نماد دوری از اصل میداند، غربت را نه فقط در فراق از یار، بلکه در گسست انسان از حقیقتی گمشده در هستی روایت میکند. این شعر، از طریق آرایههایی چون تضاد، تکرار، و سکوت معنادار، نوستالژی را چون زخمی درونی و ماندگار به تصویر میکشد. در سطرهایی مانند «غریبی بیشتر از اینکه یک عمر / من و تو زندگی کردیم بیهم»، دوری عاشقانه به نماد گمگشتگی عمیقتر انسانی بدل میشود؛ نوعی جدایی که نه به فیزیک جغرافیا، بلکه به انزوای روحی انسان معاصر بازمیگردد. این فرم از غم غربت، در پیوند با آموزههای روانشناسی نوین و نگاه مکتب رمانتیسم، بیانگر زخم مشترک انسانهاییست که نه از مکان، بلکه از معنا تبعید شدهاند.
بهمنی با مهارتی کمنظیر، غم غربت را در زبان عشق پنهان میکند تا تلخی آن را در لطافت شاعرانه حل نماید. آنجا که میگوید «سکوت از جنس فریاد است اینجا»، از عجز زبان در بیان درد سخن میگوید؛ درد غربتی که دیگر امکان گفتن ندارد و تنها در سکوتی پرطنین تجلی مییابد. تضاد میان پیوند ظاهری و جدایی درونی در بیت «من و تو جانمان از هم جدا نیست / من و تو یا تو و من بین ما نیست» نشانگر آرزوی وصالیست که هرگز تمام نمیشود، و همین تمنای پیوستن، خود منبع نوستالژیست. در بستر اجتماعی و تاریخی شعر معاصر، این نوع از غم غربت، نتیجه مهاجرت، فقدان، مرگ اندیشی و زوال است؛ اما در شعر بهمنی، این عناصر به شکلی شخصیـجمعی و استعاری درمیآیند. او با آفرینش جهانی شاعرانه، «من و تو» را به نماد انسان امروز بدل میسازد که در تمنای بازگشت به خویش، همچنان بیقرار و ناآرام، در تبعیدی درونی به سر میبرد.