زیباترین اشعار فارسی؛ شرح دلتنگی وحشی بافقی در آتش عشق یاری عهدشکن

یکی از جان‌سوزترین اشعار وحشی بافقی را که نمایانگر ژرف‌ترین رنج‌های عاشقانه است می‌خوانیم ـ با نگاهی عمیق به این شعر؛ شعری که با تصویری از دلتنگی و عهدشکنی، در حافظه‌ی ادبیات فارسی ماندگار شده است.

شناسه خبر: ۴۴۹۶۲۹
زیباترین اشعار فارسی؛ شرح دلتنگی وحشی بافقی در آتش عشق یاری عهدشکن

راهنماتو- همه ما روزی، جایی، در سکوتی کش‌دار یا شبی بی‌قرار، دلتنگی را حس کرده‌ایم. اما گاهی کلمات، این احساسات پنهان را چنان برهنه و بی‌پروا بیان می‌کنند که گویی خودِ اندوه، زبان گشوده. یکی از آن لحظات نادر، هنگامی‌ست که شعر وحشی بافقی با مصرع «دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست» آغاز می‌شود.

به گزارش راهنماتو، در عصر سرعت زندگی می‌کنیم،  عصری که انگار احساسات سطحی جای خلوت‌های درونی و آتش‌های شعله‌وری که دل را می‌سوزاند و یادآوری می‌کرد که زنده‌ایم را گرفته است. «دلتنگی» انگار دیگر همان مفهوم دیرینه‌اش را ندارد. دیگر کمتر کسی آن‌گونه از عمق جان می‌سوزد که واژه‌ای ساده چون "دلتنگم" بتواند روح دیگری را بلرزاند. ما نه‌تنها دلتنگ کسی یا چیزی هستیم، بلکه دلتنگ خودِ دلتنگی‌ هستیم؛ دلتنگ آن کیفیت گمشده‌ای از احساس که زمانی آدمی را به اوج شیدایی و حضیض اندوه می‌کشاند. در این میان، شعر وحشی بافقی انگار مشعلی در تاریکی عاطفی این عصر است؛ کلماتی که از دلی سوخته برمی‌خیزند و خاطره‌ای از آن سوز عمیق را، آن اندوه اصیل و بی‌نقاب را، به جان مخاطب بازمی‌گردانند. غزلی که نه‌فقط حکایت فراق یاری عهدشکن است، بلکه آیینه‌ای‌ست از تمام دلتنگی‌هایی که روزگاری داشتیم و امروز حتی از یاد برده‌ایم که چه‌گونه می‌توانست اصالت انسان بودن را حفظ کند.

بیشتر بخوانید: بهترین انیمه‌های شیطانی دنیا؛ رتبه‌بندی براساس میزان درگیرکننده بودن

بیشتر بخوانید: ۳ بهشت پنهان و خنک نزدیک شیراز؛ ۳ مقصد جدید سفر در آغوش طبیعتی باستانی

بیشتر بخوانید: ۳ بهشت پنهان درکه تهران برای کشف طبیعتی خنک

غزل شماره 83 وحشی بافقی

 

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

 

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

 

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست

 

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

 

در حشر چو بینند بدانند که وحشیست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

بازخوانی دلتنگی در غزل جاودانه‌ی وحشی بافقی

وحشی بافقی در این غزل، زبان دلتنگی را به نهایت می‌رساند؛ او سخن نمی‌گوید، زیرا میل به سخن ندارد؛ و این بی‌میلی نه از بی‌سوادی یا ناتوانی، بلکه از اشباع کامل احساس است. مخاطب در همان بیت نخست با بحرانی مواجه می‌شود که واژه‌ها را بی‌اثر کرده و زبان را در برابر تراکم رنج ناتوان ساخته است. شاعر در پی تجربه‌ای از فراق و بی‌وفایی معشوق، از جهان کناره‌گیری می‌کند و در فضایی میان سکوت، سوختن و تکرار جراحت‌های عشقی، ذهن و روح خود را وا‌کاوی می‌کند.

تصاویر به‌کاررفته، چون «آتش سودا»، «خار جفا»، «داغ نو و ریش کهن»، نشانگر تن و روانی است که هم‌زمان در حال سوختن، خراش‌خوردن و گسست هستند. این تداوم جراحت، نشان می‌دهد که معشوق نه تنها رفته، بلکه حضورش همچنان ویرانگر است. در ادامه، بیت‌هایی چون «بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست / اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست» نقطه‌ی اوج انتقادی‌ست که شاعر به فردی خاص وارد می‌کند؛ این‌جا خیانت، شخصی و منحصر به فرد می‌شود؛ نه تنها به عنوان یک تجربه‌ی عمومی، بلکه چونان زخمی عمیق که هرچند هزاران خیانتکار هستند، اما هیچ‌کدام چون «او» بی‌رحم نیستند. این برانگیختن احساس در شعری 5 بیتی توانسته این غزل را به شدت دراماتیک کرده است. ما تصویری نمی‌بینیم، اما تجسم این اندوه همچون روایتی زنده در ذهنمان مرور می‌شود و می‌توانیم قصه‌های خودمان را جایگزین این احساسات کنیم.

در بیت پایانی، تصویر «تنی غرقه به خون و بی‌کفن» به شکلی تکان‌دهنده و تصویری استعاری از عاشقی است که نه بخشیده شده، نه به آرامش رسیده و نه حتی دفن شده؛ عاشقی که با رنج زیسته و با همان رنج نیز خواهد مرد. این شعر، از آن دست آثاری‌ست که دلتنگی را نه‌تنها توصیف می‌کند، بلکه آن را می‌سازد، مجسم می‌کند و به جان مخاطب می‌نشاند. 

نظرات
پربازدیدترین خبرها