زیباترین اشعار فارسی؛ شرح دلدادگی وحشی بافقی به یاری خوش‌چهره در این شعر خواندنی‌ست!

این شعر تنها داستان دلدادگی عاشق نیست؛ آینه‌ای است از حقیقت وجود انسانی که در آینه‌ی جمال دیگری، خود را به فراموشی می‌سپارد. وحشی بافقی در جهانی قدم می‌گذارد که مرز میان زخم و مرحم، نیاز و ناز، تمنای وصل و تسلیم فراق چنان باریک و مبهم است که خواننده، بی‌اختیار، خود را به جای شاعر می‌بیند؛ درمانده، محزون، اما سرشار از شوق برای بی‌قراری.

شناسه خبر: ۴۵۰۱۰۶
زیباترین اشعار فارسی؛ شرح دلدادگی وحشی بافقی به یاری خوش‌چهره در این شعر خواندنی‌ست!

راهنماتو- سرزمین عشق به غایت با راز هم‌نشین است پس گاهی واژه‌ها از بیان سوز جان درمی‌مانند، اما شعر، این یگانه پناهگاه دل‌های سوخته، پرده از نهانی‌ترین زخم‌ها برمی‌دارد. وحشی بافقی، آن عاشقِ سینه‌چاک، با زبان سوزان خویش نه‌فقط عشق را روایت می‌کند، بلکه هستی خویش را در آتش آن می‌سوزاند و بر کاغذ خاکستر می‌پاشد.

به گزارش راهنماتو، وحشی بافقی در بستر ساده‌ی زبان، ژرف‌ترین پیچیدگی‌های دل را روایت می‌کند. او عاشقی است که نه فقط در جست‌وجوی وصال، بلکه در جست‌وجوی معناست. دل‌دادگی او به یاری خوش‌چهره، داستانی فراتر از شور عاشقانه است؛ داستان زخم‌هایی که به جای التیام، شعله می‌کشند، و تمنایی که نه خاموش می‌شود، نه به کمال می‌رسد.
وحشی عاشق است، اما نه در اوج؛ عاشق است، در قعر. در اعماق نیاز، در ژرفنای رنج، در سایه‌ی بی‌پناهی دل.

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ جوابی برای سوال «چه خبر؟» در این شعر خواندنی ست!​

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ ایمان آوردن اولین پادشاه به زرتشت در گشتاسبنامه

بیشتر بخوانید: سفری بهشتی در دل طبیعت مکزیکی سمنان؛ تجربه سفری متفاوت به طبیعت با طعم سیِرا مادره اورینتال

 

غزل شماره 53 وحشی بافقی

 

بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست

هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست

 

بسیار سر به کنگرهٔ عشق بسته‌اند

آنجا که طاق‌بندیِ ایوانِ حسنِ تو ست

 

فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق

پروانه‌ای که هست ز دیوانِ حسنِ تو ست

 

زنجیرِ غم به گردنِ جان می‌نهد هنوز

آن موی‌ها که سلسله‌جنبانِ حسنِ تو ست

 

آبش هنوز می‌رسد از رشحهٔ جگر

آن سبزه‌ها که زینتِ بستانِ حسنِ تو ست

 

دانم که تا به دامنِ آخرزمان کشد

دستِ نیاز من که به دامانِ حسنِ تو ست

 

تقصیر در کرشمهٔ وحشی نواز نیست

هرچند دونِ مرتبهٔ شانِ حسنِ تو ست

شرح دلدادگی وحشی بافقی به معشوق زمینی

وحشی بافقی، چهره‌ای درخشان از مکتب وقوع، از جمله شاعرانی است که عشق را نه در آسمان‌ها، بلکه در کوچه‌پس‌کوچه‌های زندگی واقعی جست‌وجو می‌کند. عشق در شعر او، چون زخم عمیقی‌ست که گاه خون‌چکان است و گاه شعله‌ور؛ اما هرگز خاموش نمی‌شود. معشوق، در جهان شعر وحشی، هم‌زمان شاهزاده‌ای بی‌رحم و یاری خوش‌چهره است؛ او هم سرچشمه‌ی زیبایی‌ست و هم منشأ رنج.

در بیت نخست:

بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست / هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست

معشوق را با یوسف، نماد جمال و محبوبیت، مقایسه می‌کند؛ اما نه برای ستایش یوسف، بلکه برای اثبات برتری معشوق خویش. مصر، که روزی جایگاه یوسف بود، اینک به فرمان حسن معشوق وحشی درآمده است. این مصرها، دل‌های انسان‌ها هستند، و آن‌ها تسخیر حسن اویند. در ادامه، وحشی با نگاهی پر از تحسین اما همراه با غم، به طاق‌بندی ایوان حسن معشوق اشاره می‌کند، جایی که همه عاشقان سر بر آن نهاده‌اند.

او با ترکیب‌های تصویری چون طاق‌بندی ایوان حسن، زنجیر غم موی معشوق و سبزه‌هایی که از رشحهٔ جگر عاشق روییده‌اند، نشان می‌دهد که هر جزء از معشوق حتی در ذهن عاشق، مرکز معنا و هستی است. وحشی بافقی هم‌زمان که معشوق را به عرش می‌برد، خود را به خاک می‌کشاند. سوز دلش را در بیت‌هایی مانند:

دانم که تا به دامنِ آخرزمان کشد / دستِ نیاز من که به دامانِ حسنِ تو ست

آشکار می‌سازد. این عشق ابدی و گریزناپذیر است؛ حتی تا قیامت نیز او چشم به دامان معشوق دارد. این تصویرسازی از عشقِ بی‌پایان و رنج‌آلود، همان چیزی‌ست که وحشی را از دیگران ممتاز می‌سازد. اما نقطه‌ی درخشان نگرش وحشی، این است که در شعر او، عشق گرچه ریشه در واقعیت دارد، اما همواره با نگاهی حسرت‌آلود، به جدایی و فراق ختم می‌شود.

او که از معشوق زمینی دم می‌زند، درنهایت به این یقین می‌رسد که عشق، هرچند جسمانی آغاز شده، اما سوزی آسمانی یافته است. به همین دلیل، وقتی از معشوق دل برمی‌کند، نه با سردی و خاموشی، بلکه با آتشی جان‌سوز و زبان آتشین این جدایی را فریاد می‌زند. در مکتب واسوخت، که وحشی یکی از نمایندگان برجسته‌ی آن است، عشق از وابستگی مطلق به رهایی نسبی می‌رسد. دیگر دلش به جلوه‌گری معشوق رضا نمی‌دهد و زهر ناز او را نمی‌نوشد. معشوق دیگر همچون گذشته خریدار ندارد، و عاشق، با جرأتی خشم‌آلود، معشوق تازه‌ای می‌طلبد یا تنها به خود پناه می‌برد. این گذار از عشق پرستش‌گونه به عشق انتقادی، وجهی انسان‌مدار و واقعی به شعر وحشی می‌بخشد.

نظرات
پربازدیدترین خبرها