زیباترین اشعار فارسی؛ فریادی برای «درد مشترک» از شاعری که عاشق بود

«عشق عمومی» احمد شاملو چه می‌گوید؟ آیا این فریادی برای مفهوم «درد مشترک» نیست؟ به‌عنوان بنیاد انسانی و عشق به «عموم» فراتر از فردگرایی و تقسیم‌های اجتماعی، عقیدتی و غیره؟

شناسه خبر: ۴۵۰۷۹۲
زیباترین اشعار فارسی؛ فریادی برای «درد مشترک» از شاعری که عاشق بود

راهنماتو- در این دورانی که انسان‌ها بیش از همیشه در سنگرهای فردی، عقیدتی و عاطفی خود پناه گرفته‌اند؛ حالا شعر «عشق عمومی» از احمد شاملو، فراخوانی‌ست برای بیرون آمدن از این پناهگاه‌ها و دعوتی به کشف ریشه‌ای که همه را به هم پیوند می‌دهد: درد مشترک.

به گزارش راهنماتو، شعر «عشق عمومی» از احمد شاملو شعری فراتر از یک قطعه‌ی عاطفی یا اجتماعی‌ست؛ انگار صدایی‌ست برخاسته از ژرفای وجود انسان که تلاش دارد ما را به بازشناسی آنچه در ما مشترک است، وادارد. آن‌چه در نگاه اول با ترکیب متضادگونه‌ی «عشق» و «عمومی» شاید گیج‌کننده یا حتی متناقض بنماید، در بطن خود حامل دعوتی‌ست برای رها کردن مرزها و بازگشت به سادگی و خلوص انسان بودن. این شعر، بر خلاف بسیاری از آثار اجتماعی یا سیاسی، مستقیماً به سمت شعار یا تقابل نمی‌رود، بلکه آرام و مرموز، ما را از لایه‌ی فردی به لایه‌ی جمعی می‌کشاند.

 

شعر «عشق عمومی» از احمد شاملو

 

اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده

حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

از منِ تنها تا ما در این شعر احمد شاملو

شعر «عشق عمومی» یا «من درد مشترکم» نه فقط یک صدای شخصی یا شاعرانه، بلکه پژواک نوعی آگاهیِ همگانی و هم‌سرنوشتی انسانی است. وقتی شاملو از «درد مشترک» سخن می‌گوید، در حقیقت یک نهادِ بی‌نامِ درونی و جهان‌شمول را فرا می‌خواند؛ آن‌چه که در انسان بودنِ همه‌ی ما رسوخ کرده است اما به‌ندرت به آن گوش سپرده‌ایم. در این شعر، درد دیگر فردی نیست، یک رنج یگانه یا عشق خاص هم نیست؛ بلکه به معنای دقیق کلمه، «عمومی» است: رنجی ریشه‌دار و همگانی که از فراموشیِ انسانیت برآمده است.

این شعر، در سطحی عمیق‌تر، نقدی است به انشقاق بی‌پایان ما بر سر عشق‌های خصوصی، باورهای فردی و مرزبندی‌های مصنوعی. جایی که شاملو می‌گوید: «من درد مشترکم، مرا فریاد کن»، او از هر فردی می‌خواهد نه تنها او را بشناسد بلکه خودِ درون خویش را بازیابد؛ آن وجه اشتراکی که ما را از هر طبقه، مذهب، شغل و عقیده‌ای که باشیم، به هم پیوند می‌دهد. این همان نطفه‌ی عشق عمومی است: عشقی نه به یک فرد، که به جوهره‌ی انسانی، به موجودی که درد دارد چون انسان است، نه چون ایرانی، مذهبی، مخالف یا موافق است.

در شعر، «عشق» با واژه‌هایی مانند «اشک»، «لبخند»، و «راز» به عنوان عنصری ذاتی و انسانی تصویر می‌شود، و این تصویرپردازی، بر خلاف ساختارهای اجتماعی و طبقاتی، بر اشتراک عاطفی انسان‌ها تأکید دارد. در برابرِ انبوهی از تفکیک‌ها و تمایزها، شاملو پیامی رهایی‌بخش ارائه می‌دهد: اگر بتوانیم از عشق‌های انحصاری، خصوصی و تبعیض‌آمیز دست برداریم و درد را در قالبی همگانی درک کنیم، شاید بتوانیم به نقطه‌ای برسیم که جهان را نه عرصه‌ی نزاع، بلکه میدان هم‌زیستی بدانیم.

شاید مهم‌ترین لحظه‌ی شعر آن‌جاست که شاعر می‌گوید: «با لبانت برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام». این لحظه، حذف مرزهای فردی است؛ نوعی حلول و یگانگی در ساحت اجتماعی و انسانی. مخاطب دیگر «تو»ی خاصی نیست، بلکه انسان است، انسانی که به‌مثابه بخشی از «جنگل»، «کهکشان»، «صحرا» تعریف می‌شود. این تمثیل‌های طبیعی، پیامی ژرف دارند: همان‌گونه که هیچ درختی برای اثبات هویتش بر سر درختی دیگر نمی‌تازد، انسان نیز باید بپذیرد که در ترکیب کلانِ انسانیت معنا می‌یابد.

به همین دلیل، این شعر دعوتی است به خروج از حباب‌های فردی و تقابل‌زده. دعوتی است به این‌که عشق را در سطحی فراگیرتر بفهمیم و به درد مشترک به‌مثابه رمز رهایی بنگریم. عشق عمومی در نگاه شاملو، نه یک احساس شخصی، بلکه یک مسئولیت اخلاقی است: آن‌جا که باید برای انسان بودن دیگری، خود را شریک بدانی. این درک است که می‌تواند سنگ بنای هم‌دردی، هم‌زیستی و شاید جهانی صلح‌آمیزتر باشد.

نظرات
پربازدیدترین خبرها