
راهنماتو- مهدی اخوان ثالث، شاعری که «زمستان» را در ذهنها ماندگار کرد، در شعر «پیغام» به بهار نامهای مینویسد؛ نامهای که بیشتر شبیه وصیتنامهای عاشقانه و تلخ است. این بار اخوان، درختی خشک در زمستان است که از آمدن بهار هراس دارد؛ چراکه بهار، یادآور رنج دوباره است.
به گزارش راهنماتو، گاهی دل آدمی، در تمنای نور و سبزی، به نقطهای میرسد که حتی حضور بهار را تاب نمیآورد. بهاری که باید پیامآور امید باشد، در جانِ درختی عریان، حسرتی تلخ میشود. مهدی اخوان ثالث در «پیغام»، با زبانی سرشار از استعارههای طبیعی، از تمنایی میگوید که به ترسی عمیق بدل شده: ترس از بازگشت، ترس از امید، ترس از دوباره سبز شدن. این شعر، حکایت درختی است که از بهار میگریزد؛ همانقدر شاعرانه، همانقدر غمگین.
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ هزار امیدی که سایه به سیمین بهبهانی داد
بیشتر بخوانید: برترین انیمههای فانتزی دنیا؛ رتبهبندی براساس میزان هیجانانگیز بودن
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ عمیقترین چشمانتظاری حسین پناهی با دو استکان چای
شعر «پیغام» مهدی اخوان ثالث
چون درختی در صمیم سرد و بیابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فرّ بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریختهست
چون درختی در زمستانم
بیکه پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست
دیگر آیا زخمههای هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم اینسوی و آنسو خست
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیریست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر
هرگز و هرگز
بر بیابان غریب من
منگر و منگر
سایه نمناک و سبزت هر چه از من دورتر خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه سبزی بروید باز بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من
آیا شعر «پیغام» واقعا بهاریست؟
شعر «پیغام» از مهدی اخوان ثالث، در ظاهر، نامهای به بهار است؛ اما در لایههای عمیقتر، روایت دل سوختهای است که از «آمدن» بهار میترسد. اخوان ثالث، که همواره در شعرهایش فضای زمستانی و ناامیدی حاکم است، در این شعر با یک تناقض بزرگ روبهروست: عنوان شعر، «پیغام»، حامل نوعی نوید و ارتباط مثبت است، اما متن شعر، نامهای برای انکار امید است.
در این شعر، بهار نه نماد آغاز، بلکه نماد تهدید است. شاعر به بهار میگوید: «هرگز و هرگز بر بیابان غریب من منگر.» این جمله، نقطه اوج شعر است؛ جایی که درخت خشکیده، به جای دعا برای باران و سبز شدن، از بهار میخواهد که از او بگذرد.
اخوان، درختی را تصویر میکند که تمام برگ و بارش را از دست داده، تجربههای زندگیاش فروریخته، و اکنون، در عریانی مطلق، خود را در زمستانی بیپایان یافته است. اما تضاد جالب در این است که بهار هنوز «در راه» است. شاعر این آمدن را میبیند، اما آن را نمیخواهد. چرا؟ چون میداند که هر جوانه، مقدمهای بر ریزش دوباره است؛ هر سبزی، آغاز حسرت دیگری.
در این میان، عنوان «پیغام» معنای خاصی مییابد. در حالی که انتظار داریم «پیغام» حامل خبری خوش، نوید یا ارتباطی امیدبخش باشد، اینجا به ضد خودش بدل میشود. پیغام اخوان به بهار، پیغامی است برای «نیامدن»، برای «رد کردن» بهار. این واژگان، نشان میدهد که حتی نشانههای مثبت (مثل بهار، پیغام، امید) در جهان اخوان، به واسطه فشار عاطفی شدید، دچار «معناپذیری معکوس» شدهاند.
بهار، در این شعر، دیگر فصل شکوفایی نیست؛ بلکه فصلی است که شاعر را به «یاد از دست دادن» میاندازد. بهار، آنقدر دور شده که دیگر نه نوستالژی گذشته، نه نوستالژی آینده، و نه حتی امید اکنون است؛ بلکه تجسم رنجی است که شاعر نمیخواهد دوباره تجربهاش کند.
اخوان ثالث، در «پیغام»، شعر را به نقطهای رسانده که حتی میل به تغییر، میل به سبز شدن، از دست رفته است. این انفعال در برابر امید، سرود دردناک اندوهی است که شاعر، آگاهانه آن را انتخاب میکند. او نمیخواهد بار دیگر زخمههای پیرایش، شاخ و برگ خشکیدهاش را بجنبانند. این، نهایت «یأس فعال» است: انتخاب آگاهانهی ناامیدی.
و شاید راز زیبایی این شعر، درست همین باشد: در جهانی که همه چیز رو به فنا دارد، شاعر بهار را نمیخواهد، چون بهار یعنی تکرار چرخهی درد. این شعر، بهاریترین پیغام اخوان ثالث است؛ چراکه تمام زیبایی بهار را میبیند، اما دل بستن به آن را خیانت به تجربههای تلخ گذشته میداند.