
راهنماتو- شعر پناهی جهانیست متناقض؛ جایی که معجزهی «خوراک خرچنگ» و «آدامس جویدن»، همسنگ «باژگون شدن آلالهها» و یاد «هخامنشیان» میشود. در این میان، زبان او نه تنها ابزاری برای روایت، بلکه بستری برای رویارویی سنت و مدرنیته است. شعر پیشرو، شاید باستانیترین شعر او باشد؛ شعری برای فراموشی، اما با ابزار زبان باستان.
به گزارش راهنماتو، در شعر حسین پناهی، آشناییزدایی نه صرفاً با تصاویر سوررئال و تجربهزیستههای ذهنی، بلکه با پیچشهای زبانی خاصی همراه است که ریشه در سنتهای دیرینهی ادبیات فارسی دارد. باستانگرایی نزد پناهی، نوعی بازآفرینی حافظهی جمعیست؛ واکنشی به ابتذال زبان روزمره، و تلاشی برای بازگرداندن شکوهی فراموششده در میان زوال معاصر. شعر «هخامنشیان» (این نام گذاری در کتاب پناهی صورت نگرفته)، با بهرهگیری هنرمندانه از این شگرد، نمونهای درخشان از ترکیب کهنگرایی زبانی با نگاه پستمدرن به تاریخ، هویت و زبان است.
بیشتر بخوانید: دراماتیکترین سکانس سینما؛ غمانگیزترین لحظه فیلم «روانی» هیچکاک + ویدئو
بیشتر بخوانید: ۵ فیلم جدید ۲۰۲۵ برای تعطیلات آخر هفته؛ رقابتی نفسگیر بین بهترینها
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ غیرتی شدن در عشق از نگاه حزین لاهیجی
شعر «هخامنشیان» از حسین پناهی؛ شعری از کتاب «نمیدانمها»
...فردا به یقین
قددم به دومترو دهسانت میرسد
در شانزدهسالگی
به معجزهی استیک گوسالهو
خوراک خرچنگو قارچ
من در M.B.I توپ میزنم
و دندانهایم
آرم خمیردندانهای صادراتی میشوند
سبکبال میگذرم
از کنار دیوانهخانهها
چون نسیمو پرسههایش
در لابلای اجساد قربانیان جنون گاوی
تند و تندتر میجوم آدامسم را
تا ثبت نشود در ذهنم
کراهت عبور پیرزنی
با دو پستان آویزان تا ناف
در آنکارا
تا مکث نکنم
بر دست گشودهی مردی
که در استفراغ الکلی خود
نمیدانم از من
مرگ میخواهد یا کبریت؟!
تا فراموش کنم بورخس
و هخامنشیان را
آواز میخوانم پر از آلالههای باژگون
بی هیچ استعارهای...
مرثیهای از حسین پناهی با زبانی باستانی
در این شعر، باستانگرایی زبانی نه در فرم کلی بلکه در سطح واژگان و تلفظها ظاهر میشود؛ همچون استفاده از واژهی «باژگون» بهجای «وارونه» یا «سرنگون» که یادآور زبان متون کلاسیک و منظومههای حماسیست. این واژه با بار حسی و تاریخی سنگینی که دارد، زمینهای از اندوه و ازخودبیگانگی تاریخی را القا میکند، خاصه آنگاه که با «آلاله» ترکیب میشود و تداعیگر شهادت و فقدان در ناخودآگاه فرهنگی ایرانیست. همچنین ساختار نحوی جملهی «بی هیچ استعارهای» با حذف افعال کمکی، حالتی خطابی و پیشانحوی مییابد که از زبان کهن و نثر مقامی تأثیر گرفته است.
پناهی در این شعر با کنار همنشاندن زبان کهن و عناصر روزمره (استیک، خرچنگ، آدامس، آنکارا)، تضادی میسازد که خود نوعی آشناییزدایی شدید پدید میآورد. او از باستانگرایی صرفاً برای زیبایی یا نوستالژی بهره نمیگیرد، بلکه آن را ابزاری میسازد برای هجو تاریخ، یا شاید هم مرثیهای بر تاریخی که دیگر دردی دوا نمیکند. در اینجا باستانگرایی نه فقط شگردی زبانی، بلکه مضمونی فلسفی است: یادآوری تاریخ برای آنکه بهتر بتوان فراموشش کرد.