زیباترین اشعار فارسی؛ صبر برای سحری که نزدیک است از لطیف‌ترین شاعر ایرانی

سهراب سپهری نوشته است «اندکی صبر سحر نزدیک است» و ما بارها آن را شنیده‌ایم. اما این پیام او نیست چراکه پیش از آن می‌نویسد: «نیست رنگی که بگوید با من». او تصویری صادقانه از لحظات تاریک زندگی بیان می‌کند!

شناسه خبر: ۴۵۱۲۰۰
زیباترین اشعار فارسی؛ صبر برای سحری که نزدیک است از لطیف‌ترین شاعر ایرانی

راهنماتو- در تاریک‌ترین روزهای زندگی، آن‌گاه که در نبود امید، صبر، رنگ می‌بازد، شعر می‌تواند صدای درون ما باشد؛ بازتابی از رنجی که در سکوت تجربه‌اش می‌کنیم. شعر «غمی غمناک» از سهراب سپهری، تصویری تیره اما صادقانه از این لحظات ارائه می‌دهد؛ لحظاتی که صبر دیگر نه شفابخش، بلکه خود نشانه‌ای از بی‌پناهی است.

 

به گزارش راهنماتو، سهراب سپهری، شاعری که اغلب او را به روشن‌بینی، طبیعت‌گرایی و آرامش درونی می‌شناسند، در شعر «غمی غمناک» روی دیگری از جهان شاعرانه‌اش را نشان می‌دهد؛ جهانی سرد، تنها و آکنده از خستگی.

در این شعر، صبر، که همواره در فرهنگ ایرانی به‌عنوان یکی از فضیلت‌های مهم در برابر دشواری‌ها مطرح بوده، مورد پرسش قرار می‌گیرد. سپهری با زبانی ساده اما عمیق، تجربه انسانی از درماندگی در برابر تاریکی را تصویر می‌کند و خواننده را به تأمل درباره معنای واقعی صبر در دل بحران‌های وجودی وا‌می‌دارد.

شعر «غمی غمناک» از سهراب سپهری

 

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.

واکاوی غم و انتظار در شعر «غمی غمناک» سهراب سپهری

در ادبیات فارسی، مفهوم صبر همواره یکی از کلیدی‌ترین مفاهیم در مواجهه با درد، تاریکی و بحران‌های فردی و اجتماعی بوده است. شعر «غمی غمناک» از سهراب سپهری، اگرچه در ظاهر روایتی ساده از یک شب تاریک و پر از دلتنگی است، اما در لایه‌های عمیق‌تر خود، تاملی است بر تجربه‌ی انسان معاصر از تنهایی، رنج و انتظار، و جایگاه صبر در مواجهه با این وضعیت. سپهری در این شعر، با زبانی نرم و صمیمی، دردی ژرف اما آشنا را روایت می‌کند که در آن صبر نه به‌عنوان یک فضیلت الهی، بلکه به‌مثابه‌ی یک فریاد خاموش انسانی مطرح می‌شود.

در بندهای آغازین شعر، تصویری سرد، خسته و خاموش ترسیم می‌شود؛ شب، تیرگی، چراغ مرده، راه دور و پای خسته، همگی نمادهایی هستند که شاعر با آن‌ها فضای ناامیدی و بی‌پناهی را القا می‌کند. این فضا بستری است برای به چالش کشیدن صبر: «نیست رنگی که بگوید با من / اندکی صبر، سحر نزدیک است.» در این سطر، صبر نه به‌عنوان امیدی واقعی، بلکه به‌مثابه‌ی شعاری تکراری و بی‌اثر نمایان می‌شود. در واقع، شاعر از انفعال صبر انتقاد می‌کند؛ صبری که نه به روشنایی منتهی می‌شود و نه به رهایی.

با وجود این نگاه تلخ، سپهری در پایان شعر به نوعی تمایز قائل می‌شود میان غم خود و دیگران: «دیگران را هم غم هست به دل / غم من، لیک، غمی غمناک است.» این «غم غمناک» در حقیقت همان ناتوانی در دیدن افق امید و تاب آوردن تاریکی است؛ جایی که صبر دیگر کفایت نمی‌کند و انسان، به‌جای چشم‌انتظاری، به جست‌وجوی معنا و همراهی می‌پردازد. در این خوانش، سپهری بیش از آن‌که صبر را نفی کند، به ناکارآمدی آن در موقعیتی خاص اشاره دارد؛ موقعیتی که نیازمند چیزی فراتر از تحمل است—شاید همدلی، شاید دگرگونی، شاید شاعرانگی.

 

 

 

نظرات