راهنماتو- یکی از مراجعهکنندگان به مطب روانشناسی با صدای بلند فریاد زد: «امنیتِ عاطفی؟ درباره چی حرف میزنین؟ هیچکس اینجا چاقو تو دستش نداره. نمیشه دوره بیفتین همهاش درباره آسیب رسیدن به احساساتتون ابراز نگرانی کنین. زندگی که این شکلی نیست!»
به گزارش راهنماتو، نکته این مراجعهکننده این بود که نباید مدام دیگران را از نبودِ «امنیت عاطفی» بترسانیم. آیا با این کارمان دیگران، بهخصوص جوانان، را تشویق به شکننده بودن نمیکنیم؟ آیا مهم نیست که بعضی اوقات یاد بگیریم سختتر باشیم و اجازه ندهیم که هیچچیزی به ما آسیب بزند و از درون هر مسئلهای بدونِ آنکه آسیب ببینیم خارج شویم؟
البته که همین است. و اتفاقاً علیرغم این موضوع ـ یا شاید به دلیلِ همین موضوع ـ امنیت عاطفی همچنان از اهمیت زیادی برخوردار است. درحقیقت امنیت عاطفی ممکن است مهمترین چیز برای سلامتی عاطفی همگی ما باشد. بدونِ حسِ امنیتِ عاطفی نه میتوانید به کسی بهدرستی عشق بورزید و نه میتوانید به درستی زندگی کنید. اگر وقتی با کسی هستید، احساس امنیت عاطفی نکنید، نمیتوانید با او احساس نزدیکی داشته باشید و برای همین حسِ خوبی نخواهید داشت.
اما بهرغمِ تفکر برخی از افراد، امنیت عاطفی معنایش این نیست که دور خودمان یا دیگران پلاستیکِ حبابدار بکشیم تا مبادا کسی آسیب ببیند یا معذب شود. امنیت عاطفی چیزی بسیار متفاوت و اساساً بسیار ساده است. امنیت عاطفی، احساسی درونی است. احساسی که شما با گوشتوپوستتان لمسش میکنید ـ شما با جسمتان احساس میکنید که آدمهایی که با آنها ارتباط دارید و مکانی که در آن هستید، آنقدر به شما حسِ امنیت میدهد که میتوانید بدون ترس خودِ واقعیتان باشید.
همین است. و برخورداری از چنین احساسی حداقل با یک نفر در زندگی برای داشتنِ احساسات خوب ضروری است. برعکس، فقدان آن در درون و بین افراد، هسته اصلی بسیاری از مشکلات عاطفی و اجتماعی است.
ریشههای تکاملیِ امنیت عاطفی
چرا ایمنی عاطفی آنقدر مهم و حیاتی است؟ زیرا این احساس بر مبنای یکی از نیازهایی است که به مراتب ضروریتر است: نیاز به امنیتِ فیزیکی.
همه مخلوقات روی زمین توسطِ امنیت هدایت میشوند. غذا و تولیدمثل مهم هستند، اما بقا در رأس همه این موارد است. و بقا به ندرت کار سادهای است. در محیطی که مملو از چیزهایی است که هر لحظه میتوانند شما را بکشند، نیاز دارید برای حفظِ بقای خود با سیستم تطابق پیدا کنید. بقا همیشه قدرتمندترین غریزه ما بوده است.
احساسِ امنیتِ فیزیکی و بقا چه ارتباطی با حسِ امنیتِ عاطفی دارد؟
ما انسانها در زمره بیدفاعترین و آسیبپذیرترین مخلوقات روی زمین هستیم. ما پنجه و چنگال نداریم، دندانهای تیز نداریم، خار نداریم و حتی نمیتوانیم سریع بدویم. ما تا 12سالِ اول عمرمان، بهخصوص در 6سال اول، بدونِ کمک و مراقبت دیگران بعید است که بتوانیم از خودمان مراقبت و محافظت کنیم.
یک روشِ اولیه برای بقا در ما تکامل یافته است: به لحاظِ فیزیکی به دیگران نزدیک بمانیم و در گروه و کنار انسانهای دیگر زندگی کنیم. در جهانِ مدرن که میتوانیم مانند گربهها تنها زندگی کنیم و بااینحال احساس کنیم که ایمن هستیم و میتوانیم به تنهایی نیازهای فیزیکی و جسمانیمان را برطرف کنیم، فراموش کردنِ آن نیاز اولیه کار سادهای است.
اما ما برای این سبک «مدرن» طراحی نشدهایم. در حدود 99.98درصدِ زمانی که هومو ساپینس - انسان خردمند - روی این سیاره بوده است، زیستن به دور از دیگران و قطع ارتباط با بقیه امکانپذیر نبوده است.
انسانها برای اینکه در چنین دورههای طولانیای در ارتباط باقی بمانند و با هم کار کنند، باید راهی برای حفظِ چنین سیستمِ درهمتنیدهای پیدا میکردند و میدانستند که چه زمانی این سیستم کار نمیکند. آن سیستم، که درواقع ترموستاتی بود برای اطمینان از اینکه همهچیز دارد خوب کار میکند و جان و امنیت ما در ایمنی کامل است، احساسات ما بود. و هنوز هم هست. احساسات ما ـ عشق، خشم، ترس، غم، شادی، شرم و تنفر ـ سکههای رایجی هستند که ما ردوبدل میکنیم تا نزدیک به هم بمانیم یا وقتی حس میکنیم اوضاع درست نیست، به هم بگوییم و ارتباطمان را قطع کنیم.
بنابراین، امنیت عاطفی با بقایِ فیزیکی ما در پیوند است. این احساس در ذاتِ ما وجود دارد و برای همین بسیار بسیار مهم است.
وقتی احساس امنیت میکنید چه اتفاقی میفتد
وقتی در کنار کسی احساس امنیت عاطفی بکنید، ضربان قلب و تنفستان پایین میآید و حتی با ضربان قلب و تنفس آن شخص هماهنگ میشود. عرقکردن، که نشانهای از استرس است، کاهش پیدا میکند. ماهیچههایتان آرام میشوند. شما راحتتر افکار و احساساتتان، چه مثبت و چه منفی، را به اشتراک میگذارید. اگر دردِ جسمی داشته باشید، آن را بهتر تحمل میکنید.
ازآنجایی که امنیت عاطفی یک احساس است، اگر آن را نسبت به کسی داشته باشید، حتماً متوجه خواهید شد. ممکن است ساعتها با آن فرد صحبت نکنید اما در کنارش احساس آرامش میکنید. امنیت عاطفی حسی است که حداقل با یک شخص یا ترجیحاً با گروهی از افراد باید داشته باشید تا بتوانید همان کسی که هستید را نمایش بدهید.
اگر امنیت عاطفی نداشته باشیم چه میشود؟
اگر امنیت عاطفی ناشی از احساسِ دوستداشتهشدن و مورد پذیرش واقعشدن به خاطرِ کسی که هستید، باشد؛ احساس فقدانِ امنیت عاطفی از نقطه مقابلِ آن ناشی میشود: احساس میکنید آدمهایی که کنارتان هستند و ازقضا بیشترین اهمیت را برایتان دارند و شما برای بقایتان به آنها وابسته هستید، «واقعیتِ» شما و بیانِ احساسات و نیازهایِ واقعیتان را غیرقابلپذیرش، دوستنداشتنی و حتی حقیر میدانند. این احساس ناشی از آن است که به عواطفِ شما حمله میشود، عواطف شما ناچیز شمرده و حتی نادیده گرفته میشود. فقدان امنیت عاطفی میتواند ناشی از فقدانِ لمسِ فیزیکی و احساس آرامش نیز باشد؛ خصوصاً وقتی که این نیاز نادیده گرفته میشود یا نیاز به آن انکار میشود.
شما در فقدانِ احساس امنیت عاطفی «حسِ یخزدگی» و «خشکشدن» میکنید. نفستان را حبس میکنید و عضلاتتان را سفت میکنید. وقتی احساس امنیتِ عاطفی نکنید، پس احساس تهدید عاطفی میکنید که دقیقاً همان واکنشهای فیزیکیای را در بدنِ شما تحریک میکند که حمله واقعی فیزیکی در بدنِ شما ایجاد میکند. پس یا واردِ حالتِ حمله میشوید یا سکوت میکنید. مطالعاتی که روی مغز انجام شده نشان میدهند که طرد اجتماعی همان مراکزی از مغز را فعال میکنند که حمله فیزیکی فعال میکند.
تمام تجربههای احساس فقدانِ امنیت عاطفی «زخمهای روانی» از خودشان به جای میگذارند که بیشتر در قالب واکنشهای احساسی خودشان را نشان میدهدند که هدفشان محافظت از شما در مقابل تجربههای مشابه است. این احساسات مانع از خطرپذیری و تجربۀ امکانهای تازه در زندگی میشوند. بنابراین شما حس میکنید که منزویتر و بیچارهتر شده و در خطر بیشتری هستید. دلیلِ این انزوا آن است که آن بخشِ ابتدایی و تکاملنیافته مغز ما فرو رفتن در انزوا و دوریگزینی را ایمنتر از آسیبپذیریِ عاطفی تلقی میکند.
فرهنگِ فقدانِ امنیت عاطفی
فقدان امنیت عاطفی بیشتر از آنکه مسئلهای فردی باشد، مسئلهای فرهنگی است.
ما در طی سالها این پیام را دریافت میکنیم چرا که نباید به کسی نیاز داشته باشیم، که قهرمانها و افراد موفق، «تنهایی از پسِ مشکلات برمیآیند.» ما تمام نیازهایمان به امنیت، ارتباط و تعلق را فقط به حلقه بسیار کوچکی از افراد محدود کرده و درواقع این نیازها را در محیطی خصوصی با همسر، فرزندان و پدر و مادر برآورده میکنیم. بار عاطفی برای تحملپذیریِ حلقه کوچکی از انسانها سنگین است. اگر این حلقه نتواند بار عاطفی را تحمل کند ـ که اغلب چنین است ـ تورِ امنیتیِ محافظتیای برای حفظ فرد وجود ندارد.
در اطراف ما آدمها، بهخصوص جوانانی، هستند که به دلیلِ علایقشان، حس میکنند مورد پذیرش، حمایت و خواستنی نیستند. ما رقابت را به خدایمان تبدیل کردهایم و آدمهای اطرافمان، حتی کودکان را، به برندگان و بازندگان، طبقهبندی و دستهبندی کردهایم و پایهای ترین نیازهای انسان که احساسِ موردِ پذیرش واقعشدن و دوستداشتهشدن است را نادیده میگیریم.
چگونه امنیت عاطفی را بسازیم؟
اولین قدم آن است که بپذیرید شما و هر کسی که اطرافتان است، بیشتر از آنچه که خودتان یا خودشان فکر میکنند، به این احساس نیازمندند. امنیت عاطفی زمانی ایجاد میشود که ما به همدیگر اهمیت میدهیم.
امنیت عاطفی هرگز به معنای هرگز عصبانینشدن یا هرگز اذیت نکردنِ همدیگر به شکلی بازیگوشانه نیست. امنیت عاطفی یعنی ساختن خانه و اجتماعی که در آن تجربههای راستین انسانی، با تمامِ زیبایی، خوشی و غم، آزادانه بیان شوند و عاشقانه پذیرفتهشوند، به آنها افتخار شود و با آغوش باز مورد استقبال قرار بگیرند.
امنیت عاطفی یعنی بپذیرید که قلبخودتان، شریکِ عاطفیتان و قلبِ همه انسانها آسیبپذیر و شکننده است.
زیرا قلب، همانقدر که اندامی مقاوم است، شکننده و لطیف هم هست.