
راهنماتو- «صاف خوردیم و رسیدیم به درد»؛ همین یک مصرع کافی است تا عمق نگاه پروین اعتصامی را به زندگی بفهمیم. او در شعری لطیف و نمادین، راز تلخ جابهجایی نسلها، زوال تدریجی و ناتوانی بشر در برابر قضا و قدر را با زبانی گلگونه، اما معناهایی کوهوار، بیان میکند. شعری که در عین سادگی، لرزه به جان خواننده میاندازد.
به گزارش راهنماتو، پروین اعتصامی در شعر «صاف و درد» با زبانی شاعرانه اما تلخ، داستانی از یک نسل به نسل دیگر را روایت میکند. غنچهای شاداب از گل پژمرده میپرسد که چرا به این حال افتادهای، و پاسخی میگیرد که در دلش فلسفهای از هستی، مرگ، گذر زمان و بیعدالتی تقدیر نهفته است. در این مطلب نگاهی خواهیم داشت به این شعر زیبای پروین اعتصامی.
شعر «صاف و درد» پروین اعتصامی از چه سخن میگوید؟
این شعر زیبا و تلخ از پروین اعتصامی با عنوان «صاف و درد»، گفتوگویی میان دو گل را روایت میکند؛ یکی غنچهای تازهشکفته و دیگری گلی پژمرده که روزگار بر آن گذشته است. در نگاه نخست، غنچه از پژمردگی گل تعجب میکند و میپرسد: در این دنیای پر از نور و آب و فضا، چرا تو خم شدی و شکستی؟ مگر چه دیدی که زود دلگیر شدی؟ اما پاسخ گل پیر، فلسفهای عمیق از گذر زمان، بیرحمی سرنوشت و ناپایداری زندگی را آشکار میکند. این دیالوگ شاعرانه، در واقع تمثیلی است از تجربه نسلها، برخورد جوانی خام با پیری رنجدیده، و ناتوانی بشر در برابر قضا و قدر.
گل پژمرده به غنچه میگوید که ظاهر دنیا فریبنده است؛ آنچه ما در آینه زندگی میبینیم، همیشه با واقعیت یکی نیست. میگوید: دیروز زندگیام زلال و شفاف بود، اما آن صافی، مقدمهای برای درد شد. جهان هیچگاه روی خوشش را به من نشان نداد؛ آنچه داشت، از من گرفت و به تو داد. و این همان چرخش همیشگی زندگی است؛ یکی میآید، یکی میرود، بیآنکه چارهای داشته باشد. باغبان فلک (یعنی سرنوشت) گلی را میفشرد تا جا برای گل دیگری باز کند. شاعر با زبانی ساده اما عمیق، چرخه بیرحم زندگی و جایگزینی انسانها را نشان میدهد.
در پایان، پروین اعتصامی با مهارتی استادانه، حرفش را به نقطهای فلسفی میرساند: این دنیا دفتر بزرگی است که هر آنچه ما ندانستیم، خودش ثبت میکند. غنچهای که تازه در نسیم و نور و آب شکفته، هیچ نمیداند که سرنوشتش همان پژمردگی است. و آنکه ساقی این میکده است، «قضا»ست؛ یعنی سرنوشت یا تقدیر. و هیچکس نیست که از این جام تلخ یا شیرین ننوشد. شعر، تلنگری است به ما که شادیها زودگذرند، رنجها اجتنابناپذیرند و در برابر گردش روزگار، چارهای جز پذیرش و آگاهی نیست. این شعر، صدای زنی است که همزمان میبیند، میفهمد و هشدار میدهد، با زبانی شاعرانه و ذهنی سرشار از درک رنجهای انسانی.
شعر «صاف و درد» پروین اعتصامی
غنچهای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست
نه چنانست که دانند سترد
دی، می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
خیره نگرفت جهان، رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
تا کند جای برای تو فراخ
باغبان فلکم سخت فشرد
چه توان گفت به یغماگر دهر
چه توان کرد، چو میباید مرد
تو بباغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد ترا، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
همه کس، باده ازین ساغر خورد