
راهنماتو- گاه کلمات از بیان احساسات حقیقی ناتوانند؛ همان لحظهها که در ذهن ساعتها گفتگو میکنیم، اما وقتی در کنار هم ایستادهایم، هیچ حرفی نمیتواند عمق آنچه که در دل داریم را بیان کند. محمدعلی بهمنی با شعری ساده اما عمیق، این سکوت پر از حرف را به تصویر میکشد.
به گزارش راهنماتو، لحظههایی در زندگی وجود دارند که در دل سکوتشان، عمیقترین احساسات و ناگفتهها به زبان میآیند. لحظههایی که کلمات در برابرشان عاجز میشوند و تنها یک نگاه، یک احساس مشترک میان دو قلب، بیانگر آن چیزی است که در درون ما میجوشد. گاهی این لحظهها برای ما همچون برق میگذرند، اما در دل طرف مقابل، ساعتها به طول میانجامند. کدام کلمه میتواند این سکوت را بیان کند؟ کدام واژه توان مییابد حس مشترک دلها را به تصویر بکشد؟ محمدعلی بهمنی در شعری زیبا و ناب، این لحظات عاطفی و توصیفناپذیر را به شکلی بینظیر وصف کرده است. بیایید با هم به این شعر نگاهی دقیق بیندازیم و لایههای احساسی آن را واکاوی کنیم.
شعر «با همه بیسر و سامانیام» از محمدعلی بهمنی
با همهی بیسر و سامانیام
باز به دنبالِ پریشانیام
طاقتِ فرسودگیام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظهی طوفانیام
دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطشِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهیِ برگشته از دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمات
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن، ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبتِ طولانیام
ها... به کجا میکِشیام خوبِ من؟
ها... نکشانی به پشیمانیام!
چگونه به سبک محمدعلی بهمنی عاشق شویم؟
برای عاشق شدن به سبک محمدعلی بهمنی، باید ابتدا روح شعرهای او را درک کنیم و به درون احساسات عمیق و پیچیدهی او سفر کنیم. بهمنی شاعر عاطفی و حساس است که در آثارش عشق را نه بهعنوان یک احساس ساده و گذرا، بلکه بهعنوان یک تجربهی همهجانبه، پر از درد، شور، و راز، به تصویر میکشد. او عاشقی را در لایههای درونی انسانها جستجو میکند و این عشق را با تمام پیچیدگیهایش، از بیقراری تا رهایی، به رشتهی کلمات میآورد.
حالا به شعر «بل همه بی سر و سامانیام نگاه کنید تا روح عاشق شدن به سبک او را دریابید.
این شعر محمد علی بهمنی یک سفر احساسی به دنیای عشق و دلتنگی است که در آن، شاعر با تمام ناتمامیهای روحی و جسمیاش به دنبال یک نقطه اتصال است. نقطهای که در آن، تمام زخمها و فروپاشیها به یک نگاه، یک کلمه، یا حتی یک لحظه عاطفی تبدیل میشود. این شعر گویی یک مکالمهی بیپایان با معشوق است، که در آن، شاعر نه تنها در پی یافتن آرامش، بلکه در جستجوی یک طوفان احساسی است که همه چیز را در خود ببلعد.
با تمامی بیسامانیهایش، شاعر به دنبال پریشانی است. او دیگر به هیچ چیز جز یک رابطهی آتشین و دگرگونکننده نیاز ندارد. اینجا فرسودگی به معنای تلاشی است که هیچچیز نمیتواند آن را التیام دهد. «آمدهام بلکه نگاهم کنی»، جملهای است که نشاندهندهی یک نوع انتظار بیپایان است، گویی که نگاه معشوق میتواند همه چیز را تغییر دهد و شاعر در پی آن است تا با این نگاه به معنای تازهای از عشق دست یابد.
شاعر میداند که این عشق، همزمان هم تسکیندهنده است و هم ویرانکننده. او «ماهیِ برگشته از دریا» است، که به وضوح درگیر دوگانگی است: هم جستجو برای به دست آوردن عشق، و هم آگاهی از این که این عشق ممکن است او را به نهایت نابودی برساند. او میخواهد معشوق او را بگیرد، حتی اگر این به بهای نابودی خودش باشد. این تمایل به ویرانی، نشاندهندهی یک عشق افراطی است که هیچ حد و مرزی نمیشناسد.
اما در پس تمام این احساسات غلیظ و پیچیده، شاعری که از این عشق به شدت تشنه است، به همان اندازه هم انتظار دارد که معشوق او را درک کند و او را در لحظات سکوت، تنهایی و سرگشتگیاش ببیند. "حرف بزن، ابرِ مرا باز کن" اشارهای است به این که شاید هیچ چیزی غیر از کلمات معشوق نمیتواند روح شاعر را آرام کند.