
راهنماتو- غم و اندوه نقابی است بر چهرهی بیشتر اشعار اخوان ثالث، اما در ژرفای آنها امید موج میزند؛ «گرگ هار» فریادی است از دل تاریکی، که با کهنالگوی سایه، سیاهترین زوایای روان انسان را میکاود.
به گزارش راهنماتو، مهدی اخوان ثالث، شاعری بود که همواره در آستانهی امید و یأس، با سایههای خویش دستوپنجه نرم میکرد. او در شعر «گرگ هار» چهرهای عریان از تاریکی وجود انسان و جهان زمانهی خود را به نمایش میگذارد.
«گرگ هار» نه صرفاً روایت یک جانِ خسته، که سرگذشت انسان مدرنی است که در نبردی بیامان با درون خویش و با جهانی بیرحم گرفتار آمده است.
در این شعر، کهنالگوی سایه چونان حضوری سیال، در تکتک ابیات جریان دارد؛ انگار اخوان، با نگاهی که از پس عینک اندوه و شکست عبور کرده، تمام روشناییها را به چالش میکشد و بر زخمهای عمیق روح انسان معاصر انگشت میگذارد.
بنابراین «گرگ هار» تاریکترین گوشهی روان اخوان را مینمایاند؛ جایی که تسلیم و عصیان، امید و سرخوردگی، همچون دو سوی یک سکه، در هم میپیچند و زبانی میآفرینند که تلخ است، اما به شکلی رازآلود، صادقانه و زیبا.
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ دردناکترین شعر وصال شهریار
تاریکترین شعر مهدی اخوان ثالث
در شعر «گرگ هار»، اخوان ثالث یکی از خالصترین و تکاندهندهترین تصویرهای کهنالگوی سایه را ارائه میکند. در روانشناسی تحلیلی یونگ، سایه بخش تاریک، طردشده و اغلب ناشناختهی شخصیت است؛ مجموعهای از غرایز سرکوبشده، هیجانات خشونتآمیز و نیروهای مخرب درونی.
اخوان در این شعر، این بخش تیرهی روان را نه به صورت نمادین و پنهان، بلکه آشکار و عریان به تصویر میکشد. او از یک «گرگ هار» میگوید: موجودی درنده و دیوانه که دیگر هیچ مرزی برای دوست و دشمن، عشق و نفرت، اخلاق و غریزه قائل نیست.
شعر «گرگ هار» بیتردید تاریکترین شعر مهدی اخوان ثالث است؛ تجسمی هولناک از کهنالگوی سایه در روان انسان. در این شعر، اخوان چهرهی تاریک و حیوانی خویش را در قالب گرگی وحشی و خونریز مینگارد که در لحظهای از یأس و خشم، دیگر نه دوست را میشناسد و نه معشوق را؛ تنها چیزی که باقی میماند میل به دریدن و ویرانی است.
سایهای که نهتنها در ناخودآگاه زیست میکند، بلکه بر هستی شاعر چیره شده و در نبردی درونی، تمام وجوه انسانی را به چالش میکشد. این شعر، لحظهی انفجار درونیِ سوژهای است که از بند اخلاق و امید گسسته و در هیئت غریزهای رها، فریاد میزند: «گرگ هاری شدهام».
شعر «گرگ هار» مهدی اخوان ثالث
گرگ هاری شدهام
هرزهپوی و دلهدو،
شب در این دشتِ زمستانزدهی بیهمهچیز،
میدوم، بردهز هر باد گرو.
چشمهایم چو دو کانون شرار،
صفِ تاریکی شب را شکند،
همه بیرحمی و فرمان فرار.
گرگِ هاری شدهام، خون مرا ظلمتِ زهر
کرده چون شعلهی چشمِ تو سیاه.
تو چه آسوده و بیباک خُرامی به برم!
آه، میترسم، آه...
آه، میترسم از آن لحظهی پُر لذت و شوق
که تو خود را نگری،
مانده نومید ز هرگونه دفاع،
زیر چنگِ خشنِ وحشی و خونخوارِ منی.
پوپکم! آهوکم!
چه نشستی غافل،
کز گزندم نرهی، گرچه پرستارِ منی.
پس از این درّهی ژرف،
جای خمیازهی جاویدشدهی غارِ سیاه،
پشتِ آن قلهی پوشیده ز برف،
نیست چیزی، خبری.
ور تو را گفتم چیزِ دگری هست، نبود،
جز فریبِ دگری.
من از این غفلتِ معصومِ تو، ای شعلهی پاک،
بیشتر سوزم و دندان به جگر میفشرم.
منشین با من، با من منشین!
تو چه دانی که چه افسونگر و بیپا و سرم؟
تو چه دانی که پسِ هر نگه سادهی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاهِ تو، که پُر عصمت و ناز،
بر من افتد، چه عذاب و ستمیست؟
در دم این نیست، ولی
در دم این است که من بیتو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم.
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم.
مگرم سوی تو راهی باشد،
چون فروغِ نگهت.
ورنه دیگر به چه کار آیم من،
بیتو؟ چون مردهی چشمِ سیهت.
منشین اما با من، منشین!
تکیه بر من مکن، ای پردهی طنازِ حریر،
که شراری شدهام.
پوپکم! آهوکم!
گرگِ هاری شدهام...