
راهنماتو- «تو به من خندیدی…» جملهای ساده که آغازیست بر یکی از عمیقترین و تلخترین روایتهای عاشقانه در شعر معاصر ایران. حمید مصدق در شعر کوتاه «سیب»، جهانی از عشق خام، رنج ناگفته و اندوه نادیدهگرفتهشدن را خلق میکند.
به گزارش راهنماتو، این جهان عاشقانه خام اما آنقدر اثرگذار بود که چند شاعر دست به قلم شدند تا مرهمی برای این اندوه نادیده گرفته شده بیابند. یکی از زیباترین این تلاشها را فروغ فرخزاد به انجام رساند تا شاید کمی از آلام این درد کهنه بکاهد.
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ عاشقانهترین نگاه در شعر بهروز یاسمی
شعر «سیب» حمید مصدق از چه سخن میگوید؟
این شعر کوتاه و بهیادماندنی از حمید مصدق یکی از نمونههای درخشان شعر معاصر فارسی است که با زبانی ساده اما لایهدار، روایتی عاشقانه، حسرتبار و تلخ از یک عشق نوجوانانه یا عاطفهای ناکام را بازتاب میدهد. شاعر با بهرهگیری از تصویری ملموس – دزدیدن سیب از باغچه همسایه – مفهومی عمیقتر را به نمایش میگذارد: دلهره، عشق، بیپناهی و نادیدهگرفتهشدن احساسات خالص و بیآلایش.
در ابتدای شعر، شاعر از لحظهای یاد میکند که از شدت علاقه و میل به جلب توجه معشوق، مرتکب کاری کودکانه و ساده میشود: دزدیدن سیب. اما این کار نه از سر ناپختگی، بلکه با «دلهره» انجام میگیرد؛ نشان از ترس، اضطراب و مسئولیتپذیری درونی شاعر در برابر عشق. وقتی باغبان سیب را در دست معشوق میبیند، خشمش را متوجه شاعر میکند و این نابرابری در داوری، همان نقطهای است که شاعر را زخمی میکند؛ زخم بیعدالتی، نادیدهگرفتهشدن نیت پاک، و بیتوجهی معشوق به سرنوشت شاعر.
در ادامه شعر، پس از گذر زمان و رفتن معشوق، صدای پای او در ذهن شاعر باقی میماند و هر روز و هر شب، در جان او تکرار میشود. این تصویر تکراری، استعارهایست از خاطرهای کهنه ولی زنده، زخمی که هرگز التیام نیافته و حضوری که با تمام غیابش همچنان آزار میدهد. صدای گامها، بهنوعی نماد خاطرهای ماندگار از عشق نافرجام است؛ صدایی که نماد حضور نیست، بلکه نماد رفتن و جا گذاشتن است.
پایانبندی شعر اما ضربه نهاییست؛ شاعر دروننگر میشود و از خود میپرسد: «چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟» این پرسش استعاری، در واقع نوعی بازگشت به خویش است. شاعر بهجای سرزنش معشوق یا سرنوشت، ریشه درد را در کمبودهای خودش یا دنیای کوچک و فقیر احساسیاش جستوجو میکند. باغچه کوچک ما، نمادی از زندگی یا جهان عاطفی شاعر است که در آن چیزی برای بخشیدن، برای عاشقانه زیستن، یا برای تأثیرگذاری بر دیگری نبوده. این خودسرزنشگری نه از سر ضعف، بلکه از عمق درک شاعر از رابطهای است که شاید نابرابر یا خاموش بوده است.
در مجموع، این شعر تلفیقیست از عشق، شرم، دلهره، خاطره و پرسش از خویش. با زبانی ساده و روایتی داستانگونه، حمید مصدق یکی از عمیقترین احساسات انسانی را در قالب چند سطر منتقل کرده است؛ حسی که هر کسی، در نقطهای از زندگی، ممکن است آن را تجربه کرده باشد: حسرت ناتمامِ دوست داشته نشدن، درست همانگونه که دوست داشتهای.
شعر «سیب» حمید مصدق
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز …
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
جوابیه فروغ فرخزاد به شعر «سیب» حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را..
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت