ترجمان نوشت :چالمرز یکی از معروفترین فیلسوفان قرن بیستویکم است. هرچند آخرین کتاب او، واقعیت +، اولین کتابی است که مشخصاً برای مخاطبان عام نوشته است، اما قبلاً نیز تجربۀ عبور از مرزهای دانشگاهی را داشته است، مثل وقتی که مقالۀ «ماتریکس بهمثابۀ متافیزیک»1 را در سال ۲۰۰۳ برای وبسایت رسمی این فیلم نوشت. همچنین او الهامبخش نمایشنامۀ تام استاپارد دربارۀ آگاهی با نام مسئلۀ سخت2 بوده است. برخورد خودمانی چالمرز، لباسهای ژولیده و موهای بلند و نامرتبش که سالهاست به آنها رسیدگی نکرده باعث شده که بهطرز معقولی به او لقب «فیلسوف راکاستار» بدهند.
شهرت او بیش از آنکه بهسبب نظریههای خودش باشد، برخاسته از روش مختصر و مفیدش برای بیان بزرگترین مسئلۀ فلسفۀ امروز است. چالمرز بین مسئلههای «آسان» و «سختِ» آگاهی تمایز میگذارد. مسئلۀ «آسان» این است که مشخص کنیم کدام فرایندهای مغزی باعث ایجاد کدام حالتهای ذهنی میشوند. این مسئله «آسان» است، صرفاً از این حیث که هیچ پرسش مفهومی عمیقی ایجاد نمیکند. در مقابل، مسئلۀ «سخت» آگاهی این است که چگونه یک مُشت مادۀ آلی، فارغ از اینکه چقدر ساختمانش پیچیده باشد، اساساً میتواند موجب ایجاد تجربۀ خودآگاهی شود. این را امروزه تحت عنوان «مسئلۀ سخت چالمرز» میشناسند، هرچند مسئلهای است که قبل از او نیز وجود داشته است.
حال چالمرز بهسراغ این پرسش رفته که آیا واقعیت مجازی کاملاً فراگیر و شبیهسازیشده -نام آن را VR کامل بگذارید- و آیا صورتی اصیل از واقعیت یا بدیلی برای آن به حساب میآید یا نه. زمان انتشار کتاب او جالب است: در اکتبر ۲۰۲۱، مارک زاکربرگ اعلام کرد که فیسبوک در حال کار روی ساخت متاورس است -«اینترنتی کاملاً فراگیر و … متجسّد»، که در آن میتوانید با استفاده از آواتاری شخصی در یک محیط آنلاینِ سهبعدی در جلسات حاضر شوید یا با دوستان خود شام بخورید.
درحالیکه زاکربرگ آرمانشهری مجازی را تدارک میبیند، دیگران از پایان غیرانسانی واقعیت میترسند؛ اینکه بگوییم حق با کیست تا حد زیادی بستگی به پاسخی دارد که باید به یک پرسش فلسفی قدیمی بدهیم: واقعیت چیست؟ چالمرز در کتاب واقعیت+ رویکردش به فلسفه را تکنوفلسفه مینامد و نکتۀ جدیدش این است که اولاً ما فلسفه را درمورد تکنولوژیهای جدید به کار میبریم؛ و ثانیاً از این تکنولوژیها استفاده میکنیم تا بتوانیم درمورد مسائل جاودان فلسفه به ایدههای جدید برسیم. تکنوفلسفه همان متافیزیک قدیمی است، در آغازی دوباره.
پرسش اولیهام را در نظر بگیرید: «من را میبینی؟». بحث چالمرز این است که اگر شما فکر میکنید وقتی دارید با کسی روی برنامۀ زوم صحبت میکنید او را نمیبینید، با همین منطق باید اعتراف کنید که هیچوقت کسی را نمیبینید. مدتهای مدیدی است که دیگر از این اندیشۀ خام دست شستهایم که میتوانیم اشیا را مستقیماً و بیواسطه ادراک کنیم. میدانیم که همهچیز از رهگذر ادراک حسی به ما میرسد و شکل دقیقی که هر چیزی برای ما پیدا میکند برساختۀ مغز است: هر ادراکی با واسطه اتفاق میافتد. پس حتی در زندگی واقعی هم من فقط به این معنا میتوانم بگویم شما را میبینم یا میشنوم که بگویم آنچه میبینم یا میشنوم به شیوهای مطمئن معلول شماست، نه خود شما.
تکنولوژی جدید میتواند این زنجیرۀ علّی را تغییر بدهد. اما اگر آن روابط اساسی را حفظ کند، کماکان ادراک اشخاص و اشیای واقعی را تسهیل خواهد کرد. تماس تلفنی را در نظر بگیرید. چالمرز میگوید «شاید اولینبار که کسی از تلفن استفاده میکند بگوید 'من فقط انعکاس صدای او را میشنوم، مستقیماً صدای خودش را نمیشنوم'، اما از وقتی تلفنها عملاً وارد زندگی ما شدند مردم دیگر صادقانه میگویند 'صدایتان را میشنوم'. چیزی که با پیشرفت تکنولوژی متوجهش شدهایم این است که این مفاهیم، به صورتی کاملاً طبیعی، خودشان را میگسترانند».
چالمرز فکر میکند ما در حال تجربۀ چنین گسترشی هستیم. حتی در دستگاه واقعیت مجازیِ ابتداییِ ما هم «کاملاً طبیعی است که بگویید ما اشیای مجازی را درون یک واقعیت مجازی ادراک میکنیم». ایراد واضح این حرف این است که هرچه در واقعیت مجازی میبینید، بنا به تعریفش، واقعی نیست. گربۀ مجازی یک گربۀ واقعی نیست. به یک معنا، چالمرز هم با این حرف موافق است. گربۀ مجازی یک گربۀ گوشتوپوستدار و ارگانیک و زنده نیست، اما یک گربۀ مجازیِ واقعی است. این صرفاً بازی با کلمات نیست. در نظر بگیرید که خودِ علم چطور فهم ما را از روابط میان چیزهایی که میبینیم با واقعیت بنیادینشان تغییر داده است. فیزیک کوانتومی نشان داده که اشیای بهظاهر صُلبِ جهان ما، تا حد بسیار زیادی، صرفاً از فضای خالی تشکیل شدهاند. منظور این نیست که چیزهایی مثل گربه و میز وجود ندارند؛ وجود دارند، ولی این نمودها سرشت بنیادین آنها را به نمایش نمیگذارند. در جهان مجازی هم اشیای مجازی به همین شکل واقعی خواهند بود، حتی اگر چیزی که در بنیادینترین سطح هستند صرفاً بیتهای اطلاعاتی باشد.
اینکه شما در کدام طرف این بحث بایستید بستگیِ زیادی به تعریف شما از «واقعی» دارد. چالمرز میگوید منظور ما از «واقعی» یکی از این پنج چیز است: وجودداشتن؛ قوای علّی داشتن؛ مستقل از ذهن بودن؛ غیرخیالیبودن؛ و نمونۀ واقعیِ چیزی بودن که قرار است باشد. مدعای او این است که یک VR کاملاً فراگیر که در درون خودش قابل تشخیص از زندگی واقعی نباشد حداقل چهار مورد از این شرطها را احراز میکند. مثلاً سگ دیجیتالی را در نظر بگیرید؛ اولاً، هر جوری که در مورد سگهای دیجیتال فکر کنید، بههرحال بهنوعی وجود دارند. ثانیاً، در یک VR کامل، سگ مجازی دارای قدرت علّی است: اگر گاز بگیرد، آسیب ایجاد خواهد شد. ثالثاً، مستقل از ذهن است: اگر شما آن دنیای مجازی را ترک کنید، آن سگ باز هم در آن فضای مجازی مشغول بوکشیدن خواهد بود.
اما خیلی واضح نیست که آیا سگ مجازی غیرخیالی است -یا حداقل میتواند باشد- یا نه. شاید تصور کنید که VR ذاتاً خیالی است، چون اصلاً دلیل وجودیاش این است که کاری کند یک چیزِ صرفاً دیجیتال واقعی به نظر بیاید. اما چالمرز میگوید مفهوم «تمییز شناختی»3 نشان میدهد که لزوماً اینطور نیست. وقتی به آینۀ ماشین نگاه میکنید، آیا به نظرتان چیزهایی که در آینه میبینید جلوی شما هستند یا پشت سرتان؟ اگر بخواهیم دقیق باشیم، باید بگوییم جلوی شما هستند. به همین دلیل است که حیوانات نوعاً اگر چیزی را در آینه ببینند برای رسیدن به آن بهسمت آینه میروند، انگار که آن چیز پشت آینه است. اما چون ما میدانیم که این صرفاً انعکاس است و به آن عادت کردهایم، درعمل، آن اشیا را پشت سرمان میبینیم.
چالمرز گمان میکند در جهان مجازی هم اتفاق مشابهی میتواند بیفتد. برای همین است که میگوید وقتی او را وارد آزمایشگاه VR کردند و از او خواستند که از بالای تختهای [پل] که روی گرند کانیون بود پایین بیاید «میخواستم اول با پایم به زمین بزنم، فقط محض اطمینان». اما بعد از مدتی «خیلی سریع به این وضعیت عادت میکنید. میتوانید از روی تخته پایین بیایید و به سمت دیگرِ گرند کانیون بروید. صرفاً دارید روی هوا راه میروید و به آن هم عادت میکنید». به مرور زمان، ماهیت مجازیِ چنین جهانی «تبدیل به چیزی میشود که شما آن را وارد درک خودتان از جهان میکنید». دیگر همانقدر خیالی خواهد بود که بالاآمدن خورشید خیالی است وقتی میدانیم درواقع این زمین است که دارد میچرخد.
به گمان چالمرز تنها آزمونی که VR کامل نمیتواند از عهدۀ آن برآید این است که هرچند سگ دیجیتال واقعی است، ولی ممکن است شما بگویید سگ واقعی نیست، چون سگهای واقعی زنده هستند. و این تا حدی مثل این است که بگویید شیر سویا واقعی است، ولی شیرِ واقعی نیست.
چالمرز میگوید چون VR کامل در چهار آزمون از آن پنج آزمون موفق است، میتوانیم بگوییم که «حداقل ۸۰ درصد واقعی است». اما چهار از پنج لزوماً به معنای ۸۰ درصد نیست. اگر من از پنج شرط پزشکبودن فقط چهار تای آنها را داشته باشم، نمیگوییم ۸۰ درصد پزشک هستم؛ اصلاً پزشک نیستم. بنابراین مسئله تا حد زیادی وابسته به این است که این تمایز بین چیزهای دیجیتالِ واقعی و چیزهای واقعی چقدر مهم است.
بسیاری از افراد بهخاطر استدلالهای شهودی و جسورانۀواقعیت + جذب آن خواهند شد، اینکه همین حالا هم ممکن است در یک شبیهسازی زندگی کنیم و متوجه آن نباشیم؛ یا اینکه در آینده میتوانیم خودمان را در یک جهان VR آپلود کنیم که به اندازۀ زندگی بیولوژیکی ما واقعی -و لذتبخش- باشد. به نظر من، این بحثها بیشازحد متکی بر برخی احتمالاتاند، احتمالاتی که ما هنوز در موقعیتی نیستیم که بتوانیم آنها را بسنجیم. آیا اصلاً امکان این وجود دارد که قدرت محاسباتی و انرژی کافی برای خلق یک جهان مجازی داشته باشیم که به اندازۀ جهان فیزیکیِ فعلی غنی و فراگیر باشد؟ برای مثال، چیزی بهنسبت بسیار ابتداییتر مثل رمزارز بیتکوین نیم درصد از برق کل جهان را مصرف میکند.
چالمرز میپذیرد که باید این مشکلات را جدی بگیریم، اما باز هم امکان خلق VR کامل در آینده را پنجاهپنجاه میداند. در مورد مسئلۀ منابع انرژی موردنیاز، او به این اشاره میکند که هرچند محدودیتهای فیزیکی بنیادی میگویند «هیچ جهان محدودی نمیتواند خودش را با تمام جزئیات بهطور کامل شبیهسازی کند»، ولی مهم نیست، چون VR کامل نیازی به این کار ندارد. «جهانها صرفاً لازم است جهانهایی را شبیهسازی کنند که سادهتر و کوچکتر از خودشان هستند. مثلاً شاید فقط بخشی از انرژی ستارۀ بسیار دوری برای شبیهسازیِ سادۀ آنچه روی زمین و منطقۀ کوچکی حول آن در جریان است کفایت کند».
چالمرز میگوید جهان نامتناهی میتواند جهانی متناهی مثل جهان ما را بهطور کامل شبیهسازی کند. و اگر جهان ما یک شبیهسازی کامل باشد، به هیچ طریقی نمیتوانیم متوجهش بشویم. خیلیها این احتمال را جدی میگیرند، ولی سؤال من این است که اگر جهان ما یک شبیهسازی است، پس چرا اینقدر افتضاح است. اگر محصول تکاملِ کور باشد، آن وقت فقر و بیماری و وحشیگریهای انسانها و غیره قابلانتظار خواهند بود. اما اگر محصول طراحی هوشمند است، باید گفت موجوداتی که پشت این طراحی هستند هم بهشدت باهوشاند و هم بهشدت دیگرآزار. میتوانستند جهانی پُر از نعمت و امنیت خلق کنند. ولی بهجایش جهانِ سرطان و اِماِس و ابولا را خلق کردهاند، بگذریم از شکنجه و تجاوز.
چالمرز این پیچِ بحث را دوست دارد که به برهان شرّ علیه وجود خدا ربط پیدا میکند و البته بقیۀ پرسشهایی که بهاصطلاح به «الهیات شبیهسازی» مربوط میشوند، اما آن را نمیپذیرد.
او میگوید، «کل ماجرا به سرشت و انگیزۀ شبیهساز بستگی دارد و هزاران انگیزۀ متفاوت وجود دارد. جهان ما بههیچوجه کاملاً شرّ نیست. چیزهای بد دارد، اما چیزهای شگفتآور هم کم نیستند. شاید نظرشان این بوده که اگر بین چیزهای خوب و بد تعادل برقرار باشد دلیل کافی برای خلق جهان دارند … اما بحث اصلی این است که من فکر نمیکنم دلیل خاصی وجود داشته باشد که فکر کنیم شبیهسازهای ما باید موجوداتی با کمالات اخلاقی باشند؛ میتوانند مثل خود ما از نظر اخلاقی ناکامل باشند».
حتی اگر فرض کنیم که VR کامل امکانپذیر باشد، آیا باید خطر خلق آن را بپذیریم؟ طرفداران آرمانشهرهای تکنولوژیک معمولاً توانایی ما در مهندسی مجدد مبانی ماهوی و اجتماعی انسانها را دستبالا میگیرند. چالمرز متوجه این نگرانی هست. «اگر فکر میکنید که امروزه رسانههای اجتماعی یک مسئله هستند چون فیسبوک است که سرخط خبرها را هدایت میکند، پس منتظر روزی باشید که این شرکتهای رسانههای اجتماعی زندگی هرروزۀ ما را در جهانهای مجازی بگردانند».
اما درنهایت او خوشبین است. اذعان میکند که «هر تکنولوژیای آرمانشهریهای مغرور خودش را دارد. تقریباً هر تکنولوژیای هم ظرفیت آرمانشهری دارد و هم ظرفیت ویرانشهری، و من هیچ حدس خاصی نمیخواهم بزنم. اگر بپرسید به کجا خواهیم رسید، به نظرم تقریباً با اطمینان میشود گفت که به ترکیبی از این دو. قیاس این وضعیت با خودِ اینترنت به نظرم جالب است. منظورم این است که بله، اینترنت ظرفیت آرمانشهری داشت و بخشی از آن نیز محقق شده است، اما برخی پیامدهای بسیار ناگوار هم داشته است».
شاید رایجترین دلیل غریزی ما برای مقاومتکردن در برابر زندگی مجازی این باشد که بگوییم خب
مصنوعی است و خیلی از ما دوست داریم در تماس با طبیعت باشیم. به نظر چالمرز «این ارزش اگرچه معقول است، صرفاً امری انتخابی است. من اینجا در نیویورک زندگی خودم را دارم -خیلی طبیعی نیست، ولی بههرحال زندگی معناداری است».
چالمرز در کتابش پیشبینی نمیکند که VR کامل با چه سرعتی تحقق پیدا خواهد کرد. او به من گفت «بهطور کلی مردم مایلاند پیشرفتها را در کوتاهمدت دستبالا بگیرند و در بلندمدت دستپایین. پس گمان کنم در کوتاهمدت موانع و وقفهها و خطاهای زیادی پیشِ رو باشند». و اضافه کرد «تعجب نخواهم کرد اگر دو یا سه دهۀ دیگر زمان ببرد تا به واقعیتهای مجازیِ بیعیبونقصی برسیم که برای همه به روال جاری زندگی تبدیل شده باشند».
اگر قرار باشد متقاعد شوید که VR میتواند امکانات یک زندگی خوب را به شما هدیه کند، بیش از آنکه قوت استدلالهای چالمرز تعیینکننده باشند، سنوسال شما تعیینکننده است. «اینجا یک مسئله نسلی داریم. هردوی ما داریم پیر میشویم، ولی در نظر بگیرید که افراد کمسنی هستند که تازه دارند وارد نوجوانیشان میشوند. برای آنها کاملاً طبیعی است که با جهانی دیجیتال در تعامل باشند و آن را واقعی در نظر بگیرند و گمان کنم، برای افرادی در این موقعیت، این ایده که واقعیتْ یک شبیهسازی است بههیچوجه آنقدری که برای شما و من غریب است غریب نخواهد بود».
تا همین چند وقت پیش، میشد این قبیل داستانهایی را که چالمرز در کتابش از آنها بحث کرده قصههای علمیتخیلی یا آزمایشهای فکری جالبی به حساب آورد که هیچ اهمیت عملیای ندارند، اما حالا که در زمانۀ متاورس هستیم دیگر نمیشود آنها را نادیده گرفت. «این تکنولوژی قرار است فعلاً مسائل فلسفی درست کند و این مسائل قرار نیست از گردونه خارج شوند».