ویجیاتو نوشت: هویت یک موضوع وجودی است و ریچارد لینکلیتر آن را به یک کمدی هیجان انگیز با عمق فلسفی تبدیل میکند. اما آیا این امکان پذیر است؟! برای رسیدن به پاسخ باید فیلم را تماشا کنید. لینکلیتر با الهام از مشکل حل نشدنی خودشناسی، که امروزه به معنای واقعی کلمه همه را آزار میدهد، یک داستان تماشایی ساخته که ما در این مقاله آن را بررسی خواهیم کرد.
برای بررسی یک فیلم از لینکلیتر ابتدا باید خود او را بشناسیم؛ به نظر من ریچارد لینکلیتر نوعی همتای تگزاسی وودی آلن است؛ این یعنی او به عنوان یک فیلمساز در توصیف موقعیتهایی که در آن انتخابهای بی دقت به مسائل اخلاقی خاص تبدیل میشود، کارگردانی تیزبین است. در این بین، چیزهای زیادی در آثار او وجود دارد که میتوان ساعتها در مورد آن فکر کرد.
همچنین زمانی که به بحث در مورد آوانگاردترین یا پیشروترین کارگردانان سینمای مستقل آمریکا میپردازیم، نامهای مختلفی به ذهن خطور میکند، از جمله ریچارد لینکلیتر. این کارگردان سی سال است که مخاطبان فداکار سینمای مولف را دیوانه کرده است و پروژههای او توسط بخش قابل توجهی از دانشگاهیان سینما و هیئت داوران جشنوارهها قابل بررسی شناخته شده و مورد احترام است.
برای مثال سه گانه عاشقانه و مالیخولیایی «The Before» با اتان هاک و جولی دلپی، پیام سرکش او برای جوانان در فیلم «مات و مبهوت»، یا ادای احترام به موسیقی در «مدرسه راک» و یک مطالعه دوازده ساله در مقیاس بزرگ در مورد زندگی مردی در «پسرانگی»، لینکلیتر حتی در سبک انیمیشن هم وارد شده بنابراین، در سال 2022، «آپولو ½» رمانتیک از قلم این کارگردان بیرون آمد و روان فضانوردی را در محدوده یک سفر به ماه بررسی کرد. این کارگردان آمریکایی تقریباً در هر جهت ممکن خود را امتحان کرد، اما زیرژانر کمدی جنایی همچنان برای او ناشناخته مانده بود تا همین اواخر که فیلم Hit Man را ساخت.
اما Hit Man یک فیلم شیرین در مورد سوالات سخت و یک درس فلسفی در قالب یک کمدی هیجان انگیز است. وقتی شروع به تماشای این فیلم میکنید، اگر نگوییم تقلید، شما با تصویری آشنا و شبیه به فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» از جرج کلونی (2002) روبرو میشوید. کلونی در آن فیلم خاطرات چاک باریس مجری معروف تلویزیون را اقتباس کرده بود که پس از بازنشستگی به گفته خودش در اوقات فراغت از شغل اصلی خود به عنوان قاتل برای سازمان سیا کار میکرد و افراد زیادی را در بخشهای مختلف جهان از بین میبرد. البته اینکه باریس دچار توهم بود یا مخاطبش را به طرز پیچیدهای مسخره میکرد و یا اینکه حقیقت را میگفت، برای همیشه یک راز باقی ماند.
اکنون ریچیارد لینکلیتر در Hit Man به همان سبک کلونی، ما را با گری جانسون (گلن پاول)، یک مرد شیرین، مطلقه و تنها آشنا میکند که به جز دو گربهای که با آنها درباره کانت و پرندگانی که به عنوان اعضای خانواده به آنها غذا میدهد، با کسی دیگر زندگی نمیکند و فردی تنهاست. البته او در دانشگاه شهر فلسفه و جامعه شناسی تدریس میکند. و به طور غیر منتظرهای برای خودش، شروع به کار پاره وقت به عنوان یک قاتل قلابی در اداره پلیس محلی میکند که قبلاً با آنها به عنوان مشاور فنی همکاری میکرده است.
بنابراین ما در این فیلم با مردی روبرو هستیم که به صورت پاره وقت نقش یک قاتل نمایشی را دارد تا بتواند انسانهای شرور را به زندان روانه کند. این یعنی گری جانسون به عنوان یک قاتل ظاهر میشود و افرادی را که میخواهند از شر کسی خلاص شوند، به چنگال قانون میسپارد. این همان باتلاق اخلاقی است که جانسون در آن شناور است. اما زمانی که این قاتل قلابی با زنی (آدریا آرجونا) که میخواهد از شوهر بدسرپرستش فرار کند، آشنا میشود، داستان شروع به پیچش میکند. چرا که گری با هویت یک آدمکش عاشق این زن میشود و این شروع یک رابطه خطرناک است.
در این لحظه، کمدی جنایی سرگرمکننده و پوچ تبدیل به یک کمدی رمانتیک میشود و مشکلات روانشناسی که قهرمان داستان در سخنرانیهای خود آموزش میدهد، به منصه ظهور میرسد. جالب است بدانید که این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است و هوشمندانه با موضوع هویت بازی میکند. در واقع فیلمساز در طول این روایت سعی میکند بگوید شاید این انتخابهای شماست که تعیین میکند چه کسی هستید، اما در آخر این مهم است که شما انتخاب میکنید که چه کسی میخواهید باشید. این هسته مرکزی و پیام درونی این فیلم است که ریچارد لینکلیتر سعی میکند با یک معجون ژانری آن را به خورد شما بدهد.
درواقع این فیلم شبه زندگینامهای دستخوش دگرگونیهای ژانر شده و به ترکیبی عجیب و تاثیرگذار از نوآر، جنایات واقعی، کمدی جنایی و ملودرام خوشبینانه تبدیل شده است. اما فیلمنامه لینکلیتر در Hit Man، به پایانی ختم میشود که صادقانه انتظارش را نداشتم، اما این فیلم چند مشکل نیز دارد، که اصلی ترین آن سرعت بسیار ناهموار است. اشتباه متوجه نشوید، تماشای این فیلم با پاول در تجسم لئون حرفهای قلابی کاملاً سرگرمکننده است، اما این صحنهها عملاً هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند به جز ظاهر شخصیت اصلی، هر بار بر اساس همان ساختار، که پس از پنج بار اول شروع به تکراری شدن میکند.
بعد از این سکانسها ما یک رابطه را بین گری و مدیسون (آدریا آرجونا) خواهیم داشت، و در اینجا نیز باید از یک سری صحنههای تکراری عبور کنیم که در آن شخصیتها فقط، ظاهر متفاوتی دارند و از وجود همدیگر لذت میبرند، البته قبل از اینکه طرح در نهایت از زمین ساده خود خارج شود. با این تفاسیر قورت دادن این نیمه رام کام دوم آسانتر است زیرا آدریا آرجونا یک شخصیت مکمل جالب برای قهرمان داستان است.
اما خود من اعتراف میکنم که در ابتدا گلن پاول را فقط یک مرد عضلانی دیگر با چهرهای کلی خوش تیپ و مناسب برای فیلمهای اکشن میدانستم. اما اخیراً با دیدن او در نقشهای کمدی، با کمال تعجب متوجه شدم که او زمان بندی کمدی بسیار خوبی دارد که تنها با بازی شخصیت گری در فیلم Hit Man بهتر تایید میشود. چیزی که در اینجا از بازی او به دست میآوریم، ترکیبی تقریباً عالی از مزخرفات، سیگما و هر چیزی در این بین است. البته آرجونا نیز شاید در وهله اول برای مخاطب تنها یک بازیگر زیبا باشد، اما شیمی بسیار خوبی هم با پاول دارد و هم بازی او باعث میشود مخاطب بخواهد خود شخصیت او را ریشه یابی کند.
در کنار این موارد کارگردانی ریچارد لینکلیتر نیز روان و از خودنمایی به دور است که این خود کمک ویژهای به فیلم کرده است. ریچارد لینکلیتر چندین فیلم جالب ساخته است که منحصربفردترین آنها «پسرانگی» محصول سال 2014 است که به مدت 12 سال ساخته شد و با بازیگران تکامل یافت و آنها را در مراحل مختلف زندگی دنبال کرد. اما آیا «Hit Man» فیلمی با همین برآيند و طول موج است؟ قطعا نه. این یک داستان نسبتا ساده است، نه چندان اقتباسی از زندگی واقعی گری جانسون، بلکه برخی از جالب ترین حقایق را از او میگیرد. با این حال، در نهایت، این یک فیلم نسبتا لذت بخش است، و راه بدی برای صرف دو ساعت نیست.
شاید فیلم Hit Man موردی است که توضیح اینکه چرا فیلم سرگرمکننده و قابل تماشایی است و چرا حتی هر مخاطبی میتواند آن را دوست داشته باشد، دشوار است. اما در مجموع لینکلیتر فیلمی ساده، خوش اخلاق، کنایه آمیز، خنده دار و سرزنده تولید کرده است که دوست دارم آن را به همه در جهان توصیه کنم، مخصوص به انسانهای همیشه ناراضی.