راهنماتو- وقتی اتفاق بدی میفتید ـ اتفاقی که روانزخم ایجاد میکند ـ تا کجا باید سعی کنیم از آن اتفاق عبور کنیم و تا کجا میتوانیم گذشته را مرور کنیم؟ گذشته چقدر برای آینده اهمیت دارد؟ آیا باید سعی کنیم گذشته را فراموش کنیم یا باید با آن مواجه شویم و درباره آن کنکاش کنیم؟ در این مقاله با راهنماتو همراه باشید تا از منظر فلسفه به این پرسش پاسخ دهیم.
به گزارش راهنماتو، امانوئل کانت پیشخدمت مردی به نام مارتین لمپ داشت که عمیقا دوستش داشت. کانت مردی سختگیر و جدی بود اما با قاطعیت مردی که همه فلسفه زندگیاش بر اساس انجام کار درست بود، به روابطاش متعهد بود. بنابراین زندگی کانت و پیشخدمتش 40سال به هم پیوند خورد. اما ناگهان یک روز اوضاع خراب شد. مشخص نیست که دقیقا چه اتفاقی افتاد ـ یا پای دزدی یا مستی در میان بوده ـ اما هر چه که بود کانت مجبور شد پیشخدمت 40ساله را اخراج کند.
این کار کانت را افسرده کرد. زندگی در کنار یک انسان دیگر آن هم به مدت 40سال نوعی عشق بین آن دو به وجود میآورد و این جدایی برای کانت حکم طلاق داشت. کانت که آزردهخاطر و افسرده شده بود بالای میز کارش یادداشتی نوشت با این مضمون که «لمپ را فراموش کن». او هر روز یادش بود که باید لمپ را فراموش کند. تردیدی نیست که این کاری احمقانه است. چطور میشود خود را مجبور به فراموش کردن کسی یا چیزی کنیم؟ درحقیقت هر چه بیشتر سعی کنید کسی یا چیزی را فراموش کنید، اوضاع سختتر میشود. اما میتوانیم از مرور خاطرات و زنده کردن آنها خودداری کنیم.
گذشته چقدر برای آینده ما اهمیت دارد؟ بگذارید به این پرسش از منظر دو فیلسوف یعنی نیچه و ادموند برک پاسخ بدهیم. نیچه معتقد بود که گاهی اوقات فراموش کردن گذشته نوعی بازآفرینی خود است. اما برک نظریه عجیبی داشت. او معتقد بود که گاهی اوقات زندگی دوباره گذشته یک تجربه زیباست و خود به تنهایی ارزشمند است.
نیچه: مثل یک حیوان زندگی کن
فیلسوفها روابط جالبی با حیوانات دارند. برخی فیلسوفان مثل جان استورات میل حیوانات را منبع شفقت میبینند. وقتی میل نوشت: «بهتر است یک انسان ناراضی باشی تا یک خوک راضی»، منظورش این بود که هوش و توانمندیهای برتر انسان، به ما اجازه میدهند که به بالاترین حد از خوشبختی دست پیدا کنیم.
اما درست در حوالی زمانی که میل زندگی میکرد، نیچه استدلالی مخالف او را مطرح کرد. او نوشت:
«به گله نگاه کنید که در کنار شما در حال چریدن است. گله نمیداند که دیروز یا امروز چیست. به این سو و آنسو میجهد، میچرد، استراحت میکند، نشخوار میکند و دوباره میپرد و روز را شب و شب را روز میکند و علاقه و نفرتش به لحظه وصل است و بنابراین نه اندوهگین میشود و نه خسته. برای انسانی که تصور میکند نژاد او برتر از نژاد حیوان است و با این حال حسرت شادی حیوان را میخورد، شاهد این لحظات بودن دشوار است.»
حیوان بودن با خودش نوعی حضور ذاتی در لحظه میآورد. آنها نگران گذشته نیستند. آنها به خطاهای گذشته و تصمیمهای اشتباه فکر نمیکنند و فقط رو به جلو حرکت میکنند. «بار تاریک و نامرئی» گذشته حیوان را خم نمیکند بلکه حیوان بر مبنای چیزی که نیچه «بیتاریخی» مینامد، زندگی میکند.
البته هیچکسی نمیتوند بدون به یاد آوردن برخی چیزها، حداقل تا حدودی، زندگی معناداری را تجربه کند. گاوها ممکن است از علف خوردن در سراسر روز لذت ببرند اما ما که گاو نیستیم. پاسخ نیچه درواقع نوعی تنظیم مجدد ذهن و استراتژی مفید خودیاری است: گذشته را به مثابه معدنی ببین که میتوانی از آن استخراج کنی.
همه ما کتابخانهای کامل از خاطرات داریم. بعضی از این خاطرات آسیبزا و برخی دیگر شاد هستند. برخی بیمعنی و برخی عمیقا مهم هستند. از نظر نیچه ما باید «از گذشته آنچه را که میتوانیم مالک شویم یا به زور به دست آوریم.»
ما از گذشته استفاده میکنیم و مانند یک اسفنج آن را جذب میکنیم. اما اگر گذشته سم باشد و ما را ضعف کند، بهتر است که فراموشش کنیم و رو به جلو حرکت کنیم.
بنابراین از نظر نیچه: اگر یادآوری خاطرات گذشته، فکر کردن به آن و نوشتن درباره آن شما را بهتر، قویتر و برتر کرده است! به این کار ادامه بدهید. اما اگر این کار شما را شکسته، هراسان و بدتر کرده است، بهتر است آن را فراموش کنید.
برک: زیبایی روانزخم
ادموند برک یک قرن یا کمی قبلتر از نیچه زندگی میکرد و دیدگاهی جالب داشت:
«اگر نوعی منفعت زیباشناسانه در به یادآوری روانزخم وجود داشته باشد چه؟»
از نظر برک، «تعالی» نوعی تجربه زیباییشناسانه است که قادر به تولید شادکامی ـ نه لذت ـ است اما این شادکامی با وحشت همراه است، نوعی آرامش که با هراس تنیده شده است و ازآنجایی که به خود-مراقبتی مرتبط است، یکی از قویترین انواع احساسات است.
هدف رسیدن به تعالی است. تعالی مثل ایستادن در پای یک آبشار عظیم و پر سروصدا یا ایستادن در میان یک طوفان است. فریاد زدن در داخل یک استادیوم بزرگ یا تماشای عظمت خیرهکننده شب است. تعالی یعنی تحسین وحشت از موقعیتی امن. تجربههای آزاردهنده و گذشته تلخ وحشتناک هستند. این تجربهها زندگی را میپیچانند و اغلب باعث شکست میشوند. اما به گذشته تعلق دارند. آنها دیگر به تنهایی نمیتوانند تهدیدی علیه ما باشند. بنابراین، وقتی تجربههای گذشته را کنکاش میکنیم با لحظاتی از رسیدن به نقطه تعالی مواجه میشویم. ما به زیبایی وحشتناکی که در تاریکی درونمان وجود دارد جذب میشویم.
ما دلمههای روی زخم را میکنیم و روانزخمهای گذشته را بیرون میآوریم زیرا از تجربه زیباییشناسانه آن لذت میبریم. لذت خودآزارانهای که از کنکاش گذشته به دست میآوریم، حکمت تازهای نیست و در فلسفه باستان و در آرای فروید به آن اشاره شده است. اما برک درواقع گذشته را به مثابه نوعی شیء تاریخی مینگرد که شایان ستایش و تحسین است. نوعی شیء باارزش که شایسته گذاشتن در موزه و تماشای آن، لذت بردن از آن، آن هم از پشت طنابی است که فاصله ما را با شیء حفظ میکند.
گذشته را کنکاش کنم یا در اعماق دفن کنم؟
همانطور که همیشه در این دوراهیها مطرح است، پاسخ ما تا حد زیادی به نادانستههایمان بستگی دارد. ما دقیقا نمیدانیم که «تجربه بد» چیست. نمیدانیم که به یاد آوردن گذشته چه حالی به دیگران میدهد و چه حسی در آنها ایجاد میکند. درنهایت به نظر میرسد که نصیحت نیچه معقول باشد.
«اگر به یاد آوردن گذشته قویترت میکند آن را به یاد بیاور، اگر باعث میشود حالت بهتر شود، فراموش نکن».
بعد از 6ماه یا بیشتر از خودت بپرس: «آیا با صحبت کردن درباره گذشته، مرور خاطرات، نوشتن درباره آنها، مراجعه به رواندرمانگر ...حال من بهتر شده است؟ اگر نشده، وقت آن رسیده که چیز دیگری را امتحان کنید. شاید وقت آن رسیده که به جای به خاطر آوردن، فراموش کنید.»