پارسینه نوشت: داد زدن سر کودک ممکن است برای مدت زمان کوتاهی کودکان را آرام و مطیع سازد اما تصحیح رفتار آنان را به دنبال نخواهد داشت.
داد زدن سر کودک به طور کلی نوعی ابراز عصبانیت است، ترس در کودکان را به دنبال داشته و باعث می شود آنان احساس آرامش نداشته باشند. همچنین با توجه به این نکته که فریاد زدن بر سر کودکان امر پسندیده ای نیست، فریاد کشیدن همراه با استفاده از کلمات و الفاظ نامناسب می تواند نوعی آزار و اذیت احساسی و روانی تلقی شود. در این مطلب از نمناک درباره اینکه اگر 2 هفته سر کودکمان داد نزنیم چه می شود صحبت خواهیم کرد پس با ما همراه شوید.
آیا امکان برقراری ارتباط با کودک بدون داد زدن ممکن است؟
بر اساس نظر محققان، هنگامی که شما صدای خود را برای یک کودک بالا میبرید در او احساس تهاجمی، ناامیدی و ناامنی به وجود می آورید. این رفتار روی والدین هم تاثیر بهتری نخواهد داشت زیرا استرس بیشتر روابط خانوادگی بدتری را در پی دارد. بنابراین دیر یا زود هر فرد بالغ این سوال را مطرح میکند که آیا امکان برقراری ارتباط با کودکان در انجام مقررات بدون فریاد و خشم ممکن است؟ برای درک این موضوع یک مثال را با یکدیگر بررسی می کنیم.
در عصر یک روز متوجه شدم که در حال داد و فریاد بر سر پسر 4 ساله ام مایکا هستم. من متوجه شدم که نمیخواستم صدایم را برایش بلند کنم. او باهوش و مستقل است و مطمئنم وقتی بزرگ تر شود من ابتدا باید یاد بگیرم که چگونه رفتار کنم که نزاع و توهین در زندگی ما کمتر شود.
بنابراین با پیشنهاد روانشناسان تصمیم گرفتم که کنترل خودم را به شدت در دست بگیرم و تمام اتفاقات این دو هفته را یادداشت کردم. به شما خوانندگان میگویم که این دو هفته را چگونه گذراندیم.
طی دو هفته به جای داد زدن سر کودک راه های دیگری را انتخاب کنید
در ابتدا متوجه شدم که خانواده های دیگر همانند من راهنمایی شده اند که صدها راه برای کنترل خشم وجود دارد بنابراین من فورا روش مبهم "به خشمت اجازه بده رد شود" و یا "خود را در جای کودک تصور کنید" را رد کردم. تصمیم گرفتم روش هایی را انتخاب کنم که پاسخ سریعتری می دهد. در آخر من تصمیم گرفتم توصیه ی زیر را گوش کنم:
اجازه بدهید کودک پیشرفت شما را ارزیابی کند:
برچسب هایی در کارت های گزارش مخصوص بچسبانید. داشتن جدولی برای ثبت موقعیت هایی که از دست او عصبانی شدم ، سرش داد زدم و دلایل آن.
اگر واقعا میخواهید فریاد بزنید گریه را جایگزین زمزمه کنید:
احساس میکنم میتوانم 10 ثانیه قبل از شروع صحبت کردن خودم را کنترل کنم. به دنبال نشانه های خشم(مشت کردن دندان قروچه سرخ شدن)، تشخیص آنها و سکوت کردن تا زمانی که حالت نرمال شود باشید.
به جای داد زدن سعی کنید کف بزنید، ممکن است عجیب بنظر برسد اما انجام آن ساده است. همچنین من در روز های اول برای یاد آوری برچسب بر پشت دستم می چسباندم.
نکته ی مهم برای من: موقعیتی بسازم که گریه را تبدیل به یک احساس منفی دیگر مانند تهدید کردن نکنم. تصمیم نگیرم از این شنبه شروع کنم بلکه از پنج شنبه شروع میکنم زیرا ممکن است باعث ریسک و به و قفه انداختن نامحدود در تصمیم من شود.
نحوه برخورد با کودک در این دو هفته برای پیشگیری از داد زدن
روز اول:
فوق العاده بود. او برای تغییر تشویق میشد خوشحال بود که رفتارش مناسب است و صدایش را بلند نمیکند، اما همه چیز به آن آسانی که به نظر میرسید نبود.
روز دوم:
روز دوم مایکا متوجه برچسب روی دستم شد و از همان خواست.
برای مثال:من شمارا با گوش نمیکشم (او مثل ما یک عادت را کنار میگذاشت)، من نقاشی کردم.برای اولین بار تلاش کرد که از کشیدن پدرش دست بردارد. پسر شروع به گریه کرد و در حالی که دستش را مالش میداد گلایه میکرد که:چرا قبول کردم این کار را بکنم؟چرا این کار را کردم؟ درحالی سعی میکردم آرومش کنم به گلایه هایش گوش میکردم و در سرم همین سوالات را از خودم میپرسیدم.
روز سوم و چهارم:
سیستم کنترل رفتار مادرها در نمونه ی ما کار نمیکرد و ظاهرا برای کودکان بزرگ تر بود. مایکا ارزش این موضوع را درک نمیکرد و فقط میخواست استیکرها را بچسباند.
روز پنجم:
با مشکلات شروع شد، مایکا به خودش اجازه داد بیشتر خلاف مقرراتمان رفتار کند و من مجبور شدم یک قانون بگنجانم:اگر بیشتر نق بزنی من هم بیشتر فریاد خواهم زد. کار کرد! او شروع کرد به اینکه یاد بگیرد چگونه با آرامش خواسته هایش را بگوید و با صدای آرام شکایت کند به جای اینکه از لحن بد و جیغ و ناراحتی استفاده کند.(به عنوان مثال اولین درخواست حذف کردن وسایل بازی بود )
روز ششم:
مایکا شروع به تهدید کردن کرد. سپس شروع کرد تا 10 شمردن. ثانیه های اول بامزه بود اما بعدش احساس رنجش میکردم. از او خواستم دیگر این کار را تکرار نکند. گوش کرد اما به دلایلی این روش را کنار گذاشتم.
روز هفتم:
در روز هفتم من متوجه شدم که خشم، فریاد و ناله در زندگی ما به نسبت گذشته مرتبا کوچکتر میشود. صدای من تنها برای نامیدن اسم او بالا میرفت که این هم به زودی با همان کف زدن جایگزین شد.
روز هشتم:
اولین شکست جدی من در این زمان بود، مایکا اولین تکالیف خود را به همراه داشت، من کنار او و مقابل خودکارم نشستم. من یک مادر خوب هستم که به همه آموزش میدهم تا چگونه در هر موقعیتی آرامش خود را حفظ کنند، از پشت میز مانند یک بانوی متعادل با دست های لرزان بلند میشوم .چه چیزی میتوانم بگویم؟ دستور العمل کوکان یک آزمایش برای افراد ضعیف نیست.
روز نهم:
از عید با پشیمانی بازگشت زیرا خیلی بد خوابیده بود و در روز نهم شکسته شد، این اتفاق مانع شدن را سخت تر میکرد.
روز دهم:
اولین روز کامل خلاصی از همه ی فریادها شروع شد. همسرم که به دلیل وضعیت کاری نمیتواند به طور دائم شاهد اتفاقات رخ داده باشد میگوید که تغییرات رفتارهای کودک را میتوان با چشم غیر مسلح هم متوجه شد.
روز یازدهم:
پسرم آموخت که مکالمه را با صدای خیلی پایین شروع کند اما شروع به قبول تفاهم کرد و به کاری که انجام میدادیم اهمیت داد. او به صورت دوره ای سوال هایی نظیر:(آیا ناراحت میشوید اگر تهویه ی هوارا روشن کنم؟) می پرسید. این جملات را او می گفت و من با شور و شوق بی سابقه ای همراه می شدم.
روز دوازدهم:
در این روز من سعی کردم از راهنمایی مشاور استفاده کنم و به جای فریاد از زمزمه استفاده کنم. سعی کردم به مایکا آموزش دهم که چرا ممکن نیست ما به غریبه ها بگوییم که بوی بدی میدهند، او مشغول بازی با ماشینش بود و آن را به زانویش میکشید، به نظر میرسید حرف های مرا درک نمیکرد.
در زمان های گذشته من فریاد میزدم تا توجهش را جلب کنم اما اینبار سعی کردم سخنرانی را به حداقل برسانم در گوشش زمزمه میکردم این روش بسیار موثرتر از هر فریاد بود زیرا بلافاصله در گفتگو با زمزمه شرکت کرد، چند سوال راجع به ارتباط با غریبه ها پرسید و دیگر ارتباط ناخوشایندی بین ما رخ نداد.
روز سیزدهم:
آماده ی جمع کردن نتایج نهایی بودم که به طور غیر منتظره تلاشم از بین رفت، مایکا از دوچرخه سواری که یک هفته مدام به ما برای انجام آن اصرار می کرد اجتناب کرد. برای من بسیار عجیب و غیر قابل درک بود و شروع به فریاد زدن کردم.
پس از این موضوع علیرغم احساس پشیمانی، من نمیتوانستم خشم خود را برای مدت طولانی کنترل کنم. نشانه های خشم از قبل برایم آشنا بودند. من فکر میکنم گاهی حتی حس مادرانه مهم است که قدرت را مجاز بدانیم. این موضوع یک بار مرا در معبد بیدار کرد. اجازه دادم زمانی که ترجیحا من نباشم مایکا راجع به آن با پاپ صحبت کند.
روز چهاردهم:
شاید اینطور برسد که نتیجه ی این تجربه به دلیل دو اختلال ناموفق بود اما من اعتقاد دارم که این نوعی موفقیت بود تنها به این دلیل که من لحظات مهم را برای خودم مشخص کردم.
در این دو هفته موضوعی که من متوجه آن شدم این است که:
-
اگر رفتاری کودک من را خسته کرده است احتمالا دوباره اتفاق می افتد، بنابراین شما نمیتوانید چنین لحظاتی را بدون توجه به خودتان بگذرانید.
-
اگر مجبور به فریاد زدن شدید مهم آن است که بعد در زمان مناسب عذرخواهی کنید.
-
رفتار کودک بازتابی از نگرش رفتار ما نسبت به اوست، زیرا کلمات خالی از محتوا نیستند.
-
قبل از معرفی قواعد جدید من صدایم را در مکالمات با مایکا 12 برابر افزایش میدادم و او همان بی ثباتی عاطفی را نشان میداد و تقریبا 80% خواسته های او به دلیل واکنش منفی و نق زدن هایش ممنوع میشد اما اکنون تقریبا صدای خود را بالا نمیبریم ، شاید هر 4 یا پنج روز ی بار. مایکا نیز آموخته است که آرام تر باشد و پاسخ های عاقلانه به چیز هایی که دوست ندارد میدهد. اختلاف بین ما هر یکی دو روز یک بار اتفاق می افتد که از نظر من مناسب است.
من بسیار خوشحالم که در نهایت قاعده ای مبنی بر بالا نبردن صدا را به زندگیمان وارد کردم زیرا این تغییرات را حس مادری برای من فراهم ساخت و از راه های دیگر به آن دست نمیافتم.