زیباترین اشعار فارسی؛ نامه‌ای به عمو زنجیرباف از زبان حسین پناهی

صدای زخمی حسین پناهی را به یاد آورید که می‌گفت عمو زنجیرباف، زنجیرتو بنازم! این روایتی از تردید، حیرت، رهایی و پیوستن به زنجیره‌ی آفرینش در قالب یکی از زیباترین اشعار فارسی معاصر است.

شناسه خبر: ۴۴۵۵۵۵
زیباترین اشعار فارسی؛ نامه‌ای به عمو زنجیرباف از زبان حسین پناهی

راهنماتو- شعر «عمو زنجیرباف» حسین پناهی گفت‌وگویی‌ست میان انسان و هستی، میان شکاک‌ترین بخش وجود با ژرف‌ترین نقطه‌ی ایمان. پناهی در این شعر، با زبان ساده و شفاف، اما عمیقاً فلسفی، پرده از رازهای درونی بشر برمی‌دارد و در نهایت به تسلیم عاشقانه در برابر آفرینش می‌رسد.

به گزارش راهنماتو، «عمو زنجیرباف» نه صرفاً شعری کودکانه یا خیال‌پردازانه است، بلکه یکی از تأمل‌برانگیزترین شعرهای معاصر فارسی‌ست که در قالبی پرسش‌محور و به ظاهر ساده، مفاهیم پیچیده‌ای چون مرگ، خلقت، هستی، آگاهی و سرنوشت را به چالش می‌کشد. حسین پناهی با ظرافتی هنرمندانه، از زبان کسی سخن می‌گوید که تازه به عمق بودنش پی برده؛ اما درست همان لحظه که پرده کنار می‌رود، فرمان رفتن می‌رسد.

بیشتر بخوانید: برترین انیمه‌های ترسناک دنیا؛ رتبه‌بندی براساس میزان وحشتناک بودن

بیشتر بخوانید: ارزان‌ترین تلویزیون هوشمند ۵۵ اینچ بازار چند؟ (اردیبهشت ۱۴۰۴)

بیشتر بخوانید: سفرهای خوشمزه؛ در سفر به اصفهان کدام غذاهای محلی را بخوریم؟

شعر عمو زنجیرباف از حسین پناهی

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم، سیاره‌ام !
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش!
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو، رستمش
ویروس که بود حالیش نبود، هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛
تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
دویدم !
چشم فرستادی برام تا ببینم؛
که دیدم!
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من، حیرونت نبودم؟
تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد،
آهن و فسفرش کمه
چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن…
عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم…

حسین پناهی شاعر است یا نه؟

 

شعر «عمو زنجیرباف» حسین پناهی، حدیث نفس انسانی‌ست که در آستانه‌ی درک هستی، با بغضی از جنس سؤال، حیرت، و اشتیاق به رازهای خلقت می‌نگرد. این شعر، سفری‌ست از پرسش‌های بنیادی درباره‌ی جنون، عقل، و کمال، تا رسیدن به نقطه‌ای از آگاهی که در آن، شاعر جایگاه خویش را در زنجیره‌ی آفرینش درمی‌یابد. پناهی با زبانی ساده اما لبریز از استعاره و درد، کشاکش میان شک و ایمان، اعتراض و تسلیم را روایت می‌کند و در نهایت، پذیرش مرگ را نه به‌مثابه پایان، بلکه پیوستن به چرخه‌ی بزرگ حیات می‌داند؛ جایی که حتی چشم‌های انسان، جزئی از آهن انجیر می‌شوند و معنا در بازگشت به خاک و هستی دوباره شکل می‌گیرد.

در لایه‌های عمیق‌تر شعر «عمو زنجیرباف»، حسین پناهی روایتی اگزیستانسیالیستی از زیستن را با زبانی شاعرانه و بومی پیوند می‌زند. او جهان را نه یک صحنه‌ی منظم و قابل پیش‌بینی، بلکه میدان پرهیاهویی از سؤال‌های بی‌پاسخ می‌بیند؛ جایی که حتی مفهوم کمال، دیوانگی، و عقل، به چالش کشیده می‌شود. این شعر، گفتمانی درونی با هستی است، با آن نیروی ناپیدایی که گاه خالق است، گاه داور، گاه مادر، و گاه همان «عمو زنجیرباف»ی که سرنوشت را می‌بافد و می‌بندد.

شاعر در آستانه‌ی نوعی کشف عرفانی، درمی‌یابد که خود بخشی از این بازی‌ست، جزئی از زنجیر، نه برتر از طبیعت، بلکه هم‌قد با اتم، با انجیر، با باران. اما این آگاهی به‌جای آرامش، اندوهی عمیق به‌همراه دارد؛ چون لحظه‌ی درک، مصادف است با لحظه‌ی رفتن. همین تضاد است که به شعر عمق تراژیک می‌بخشد: شعله‌ی شناخت وقتی روشن می‌شود که فرصت سوختن تمام شده است. از این‌جاست که «مردن من مردن یک برگ نبود» نه گلایه، که ناله‌ای فلسفی می‌شود، و «چشمای من آهن انجیر شدن» به نمادی از رستگاری در دل فنا تبدیل می‌گردد.

از نظر ساختاری، شعر «عمو زنجیرباف» برخلاف قالب‌های کلاسیک فارسی، نه وزن عروضی دارد و نه قافیه‌ی مشخص، و همین ویژگی است که برخی را بر آن داشته تا آن را نه شعر، که دل‌نوشته‌ای شاعرانه بنامند. اما آیا شعر فقط در وزن و قافیه خلاصه می‌شود؟ اگر شعر را لحظه‌ی کشف، بیان جوهره‌ی تجربه‌ی انسانی، یا فشرده‌ترین شکل آگاهی از هستی بدانیم، بی‌تردید «عمو زنجیرباف» یکی از ناب‌ترین شکل‌های شعر معاصر است.
پناهی از فرم گریخته، اما روح شعر را به نهایت رسانده است؛ او ریتم را در تپش احساس و تکرارهای حساب‌شده می‌جوید، موسیقی را از بطن زبان بومی و عاطفی بیرون می‌کشد، و تصویرهای شاعرانه‌اش را چنان ساده و بی‌واسطه می‌آورد که خواننده ناچار است آن را با دل بخواند، نه با قواعد.

نظرات
پربازدیدترین خبرها