زیباترین اشعار فارسی؛ حسین پناهی از مرگ پیرمرد آلزایمری می‌گوید

مرگ پیرمردی که دیگر حتی خاطره بیدار شدن را هم از یاد برده، در شعری کوتاه اما تأثیرگذار از حسین پناهی، به شکلی شاعرانه و دردناک تصویر شده است؛ روایتی از انسانی که نه با فریاد، بلکه با فراموشی خاموش شد.

شناسه خبر: ۴۴۶۷۰۱
زیباترین اشعار فارسی؛ حسین پناهی از مرگ پیرمرد آلزایمری می‌گوید

راهنماتو- قرار نیست همیشه مرگ با صدای بلند بیاید؛ شعر کوتاه حسین پناهی درباره مرگ پیرمرد آلزایمری، بیش از هر فریاد غم‌انگیزی بر احساسات ما اثر می‌گذارد. شعری که اگر حتی خاطره مشترکی از آن نداشته باشیم عرقی سرد بر بدنمان می‌نشیند.

به گزارش راهنماتو، چه می‌شود اگر مرگ نه با فریاد، بلکه با فراموشی آرام و بی‌ادعا از راه برسد؟ آیا خاموشی تدریجی ذهن می‌تواند جایگزین مرگ ناگهانی جسم شود؟ در دنیای حسین پناهی، همه چیز سوررئال است و حتی مرگ نیز چهره‌ای دیگر دارد: مرگی که در لباس فراموشی می‌آید و کسی متوجه حضورش نمی‌شود. شعر کوتاه اما عمیق «او فقط یادش رفت» از همین جنس تجربه‌هاست؛ تجربه‌ای که به‌ظاهر ساده است، اما لایه‌هایی بسیار پیچیده از انسان، حافظه، و تنهایی را آشکار می‌کند. پرسش اصلی این‌جاست: آیا فراموشی می‌تواند شکل انسانی مرگ باشد؟ یا حتی بدتر از آن؟

بیشتر بخوانید: چرا کولر گازی آب می‌دهد؟ ۶ دلیل رایج و راهکار فوری بدون تعمیرکار

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ قصه اردشیر بابکان در خلیج فارس از زبان فردوسی

بیشتر بخوانید: ۵ مانگا که باید از نمایشگاه کتاب تهران بخریم + قیمت با تخفیف

شعر «او فقط یادش رفت» از حسین پناهی

پیر مردِ همسایه ما

فقط آلزایمر داشت

دیروز

بی خودی شلوغش کرده بودند

او فقط یادش رفت

از خواب بیدار شود

حسین پناهی چطور آلزایمر را فهمیده است؟

 

در ظاهر، شعر با لحنی روایت‌گونه آغاز می‌شود: «پیرمرد همسایه ما فقط آلزایمر داشت». در این جمله اول، پناهی دانسته و عامدانه «فقط» را به کار می‌برد؛ واژه‌ای که قرار است ما را از دلسوزی و تراژدی باز دارد، اما دقیقاً در همین واژه‌ است که طنینی از تلخی و تراژدی پنهان شده. آلزایمر در اینجا نه یک بیماری، که پیش‌درآمدی برای یک مرگ آرام است؛ مرگی که نه از کار افتادن قلب، که از فرسایش حافظه آغاز می‌شود.

شعر با تکنیک حذف و ایجاز پیش می‌رود. ما نه از گذشته پیرمرد چیزی می‌دانیم، نه از خانواده‌اش، نه از موقعیت مرگش؛ و همین سکوت‌های عمدی، شعر را به یک پرتره انسانی بدل می‌کند. به‌جای جزئیات واقع‌گرایانه، با تصویری استعاری و تلویحی از مرگ روبه‌رو هستیم: «او فقط یادش رفت از خواب بیدار شود». این سطر آخر، ضربه نهایی شعر است؛ جمله‌ای که هم مرگ را کوچک و ساده جلوه می‌دهد و هم انسانی. مرگی نه به‌عنوان یک فاجعه، بلکه به‌عنوان یک لغزش ذهن، یک فراموشی بی‌صدا.

در این شعر، مرز میان خواب و مرگ برداشته می‌شود. حافظه و هویت انسان  که با آلزایمر تحلیل می‌روند  در نهایت چنان رنگ می‌بازند که حتی خود عمل بیدار شدن هم از یاد می‌رود. این، استعاره‌ای از آن است که وقتی ذهن خاموش می‌شود، بدن هم دلیلی برای بیدار شدن ندارد.

اما آنچه شعر را از یک روایت صرف فراتر می‌برد، همان پرسشی است که در مقدمه مطرح شد: آیا فراموشی می‌تواند مرگِ بدون خشونت باشد؟ حسین پناهی در این شعر، پاسخ را با نرمی می‌دهد؛ او مرگ را نه می‌ستاید، نه می‌هراساند، بلکه آن را بی‌سر و صدا به خانه ما می‌آورد و به ما می‌گوید: گاهی فقط همین است؛ یادت می‌رود بیدار شوی.

نویسنده : طناز حسینی فر
نظرات
پربازدیدترین خبرها