راهنماتو- سازگاری همواره در نگاهِ ماست: معیارهای سازگاری شما با معیارهای سازگاریِ دوست یا حتی شخصی که با او در رابطه عاطفی هستید، متفاوت است.
به گزارش راهنماتو، سازگاری همواره هدفی متحرک است: آنچه درحالِ حاضر در یک رابطه برای شما اهمیت دارد، ممکن است 5 یا 10سال دیگر اهمیت نداشته باشد. چرا؟ خیلی ساده است چون شما رشد و طی سالها تغییر کردهاید، نیازهایتان متفاوت شده و سایر ابعادِ شخصیتیتان رو آمده است.
با درنظر گرفتن همه این موارد، منظور از سازگاری با شریک عاطفی چیست؟ اینجا، من رابرت تایبی، با 45سال سابقه در مشاوره خانواده و زوجها، مواردی را با شما درمیان میگذارم که طی این سالها از مراجعانم شنیدهایم:
1.آیا با حسِ امنیت خودتان را ابراز میکنید؟
این مورد، نهتنها بنیانِ سازگاری در رابطه عاطفی، بلکه بنیانِ سازگاری در هر رابطه صمیمانهای محسوب میشود. اگر هرگز برای ابراز احساساتتان احساس امنیت نمیکنید بلکه همیشه روی لبه تیغ راه میروید و مضطرب هستید یا همیشه کوتاه میآیید زیرا نمیخواهید شریک عاطفیتان را ناراحت کنید، هرگز نیازهاتان برآورده نمیشود زیرا هرگز نیازهایتان را بیان نمیکنید؛ معنایش این است که رابطه شما بر مبنای ترس بنا شده و هرگز نمیتوانید مشکلاتتان را در این رابطه حل کنید.
آیا بعضی اوقات و در بعضی موقعیتها در صحبت کردن و ابراز خودتان تعلل میکنید؟ بلکه قطعا اینطور است. این برای همه ما بر اساسِ زخمهای قدیمی، اهمیت دادن به طرف مقابل و اینکه نمیخواهیم ناراحتیاش را ببینیم، رخ میدهد. اما اگر اغلب چنین احساسی دارید، هرگز نمیتوانید خودتان را بخشی از رابطه بدانید، و صمیمیت و حمایتی که نیاز دارید را احساس کنید.
2.آیا رابطهتان متعادل است؟
واضح است که اگر احساس امنیت نکنید، تعادل را احساس نمیکنید. اما دراینجا میخواهم درباره شکل دیگری از عدم تعادل صحبت کنم که زمانی است که اگرچه برای بیان خواستهها و ابراز خودتان احساس امنیت میکنید، اما حس میکنید که رابطهتان نامتعادل است و در آن نیازها و خواستههای طرف مقابل در رابطه تسلط دارد یا احساس میکنید که این شما هستید که برای هر چیزی ابتدا پیشقدم میشوید، شما هستید که به سمتِ طرف مقابل میروید و شما هستید که بار احساسی و فیزیکیِ سنگین این رابطه را حمل میکنید. شما زمانی احساس میکنید یک رابطه در تعادل است که هر دو احساس کنید طرف دیگر حامیتان است، اینکه شادی و نیازهای شما به اندازه شادی و نیازهای خودش اهمیت دارد، اینکه مشکلات شما بهجای آنکه کوچک و کماهمیت شمرده شود، جدی گرفته میشود و طرف دیگر مشتاقانه میخواهد به شما در حلِ آنها کمک کند.
3.آیا میتوانید گفتوگوهای مولد و حلالِ مسئله داشته باشید؟
هرچند این مورد هم از موارد بالا جدا نیست، اما در اینجا منظور بهرهمندی از مهارتهای ارتباطی و خودتنظیمیِ عاطفی است: تواناییِ متوقف کردنِ بحث قبل از آنکه اوضاع از کنترل خارج شود، کنترل عواطف قبل از آنکه منجر به آسیب شود و بازگشت به رابطه بعد از آنکه اوضاع آرام میشود و درنهایت رسیدن به توافقی برد-برد. اگر علیرغم همه تلاشهایی که میکنید نمیتوانید این کار را به عنوان یک زوج انجام دهید، رابطه شما نهایتاً به میدان مینی پر از آسیب و تنش و فاصله و سردی تبدیل میشود.
4.آیا ارزشهای یکسانی دارید؟
آیا هر دو به چیزهای مشابهی در زندگی اهمیت میدهید و میدانید چطور باید بر اساس آنها زندگی کنید: آیا هر دو معنای مشترکی از چیستیِ خانواده یا زوج بودن دارید؟ آیا هر دو معنای مشترکی از نقش خودتان در زندگی دارید؟ آیا هر دو معنای مشترکی از چگونگی رفتار کردن با دیگران و اینکه به چه کسی باید اعتماد کرد و به چه کسی نباید اعتماد کرد دارید؟ آیا هر دو یک معنای مشترکی درباره معنای زندگی دارید؟
درواقع باید بدانید که الویتهایتان در زندگی چیست، فلسفه شخصیتان درباره معنای زندگی چیست و زندگی از نظر شما چه معنایی دارد. اگر درک و فهم مشترکی نداشته باشید و با مفروضاتِ متفاوتی عمل کنید، احتمال اینکه همیشه در جهاتِ متفاوت حرکت کنید وجود دارد، تفاوتهایی که میتواند به سرخوردگی، خشم و رنجش منجر شود.
5.آیا اهداف مشترکی دارید؟
ارزشهای ما درواقع نگرشها و مفروضاتِ هدایتکننده ما هستند. اینجا منظورمان دیدگاههای ملموس شما درباره آینده است. آیا میخواهید سه فرزند به دنیا بیاورید یا میخواهید در شغلتان پیشرفت کنید؟ آیا میخواهید خانه بخرید یا میخواهید در یک شهر بزرگ زندگی کنید؟ آیا درحالیکه شما بچه میخواهید، شریکِ زندگیتان بچه نمیخواهد و علاقه دارد سفر کند؟ یا اینکه آیا به شرطی در یک شهر بزرگ زندگی میکند که خیلی سرد یا خیلی گران نباشد؟ قطعاً تفاوت بین دو نفر وجود دارد اما اینجا هم مسئله این است که آیا با وجود تفاوتها میتوانید به جای آنکه مدام بر سر اینکه اهداف چه کسی اهمیت بیشتری دارد، از همدیگر حمایت کنید و به سازشهای برنده-برنده دست پیدا کنید؟ آیا شریکِ عاطفیتان میتواند شما را در رسیدن به رؤیاهایتان همراهی کند؟
6.آیا نیازهایتان برای اوقات باهم بودن و خلوتگزینی یکسان است؟
داستانِ قدیمیِ برونگرا در مقابلِ درونگرا؛ درحالیکه شما سخت مشغول کار هستید یا نیاز دارید خلوت کنید، شریک عاطفیتان درکتان میکند و حس نمیکند که این کار شما به معنای طرد کردنِ اوست. زوج بودن در دیدگاه او یعنی صرف شام با همدیگر، صحبت کردن درباره روز کاری و تماشای یک فیلم سهساعته در کنار هم. یا نه، خوردن شام با هم، بازی ویدیویی با هم یا بیرون رفتن با دوستان. چطور اوقاتتان را میگذرانید؟ تأکید میکنم، یک رابطه صمیمانه از نظر شما چه معنا و ملزوماتی دارد؟ آیا میتوانید از عهده نیازهای هم بربیایید؟
7.آیا منافع مشترک دارید؟
بهنظر میرسد که در ابتدای رابطه منافع مشترکِ زیادی داشتید، چون این رابطه جدید و هیجانانگیز بود، با هم زیاد مهمانی میرفتید، یا چون هر دو شغلِ مشترکی داشتید یا واقعاً سازگاری داشتید. اما یکدفعه همه چیز تغییر کرد. اکنون شما دوست دارید که روی فرزندان تمرکز کنید، کمتر مهمانی بروید، یا اینکه بازنشسته شدهاید و شغلتان دیگر شما را به هم متصل نگه نمیدارد. این اتفاق در بسیاری از روابط صمیمانه رخ میدهد و افراد در مقاطعی از زندگی از هم جدا میفتند و آن چسبی که سابقاً آنها را به هم وصل نگه میداشت دیگر وجود ندارد. چالش این است که انعطافپذیریتان را افزایش دهید و بااینکه آن روزهای قدیم رفتهاند اما رابطه مهمتان را مهم نگه دارید. دوباره به گفتوگو، حل مسئله و ارتباط برگشتیم.
این فهرست من است. ممکن است شما معیارهای دیگری داشته باشید. نکته کلیدی آن است که هر دو طرف مشتاق و قادر باشید که قدم جلو بگذارید و خواسته و نیازتان را در شروع و طول رابطه مطرح کنید؛ قادر باشید که به آن سازگاریهای برنده-برنده دست پیدا کنید تا رابطهتان متعادل بماند و به این تشخیص برسید که با رشدِ طبیعی شما، رابطه نیز تغییر خواهد کرد و دورهای به رابطهتان حسابرسی کنید تا هر دو آنچه را میخواهید و نیاز دارید را به دست آورید.
بیشتر از همه این موارد، هر دو باید بخواهید که به این رابطه متعهد بمانید و رابطه الویتِ هر دو نفرتان باشد.