راهنماتو- مردی با سه کودک وارد یکی از واگنهای نهچندانشلوغ متروی نیویورک شد. نشست و اگرچه جا برای نشستن همه بچهها بود، همانطور که انتظار میرفت، آنها تصمیم گرفتند بایستند، شوخی کنند و به اطراف بچرخند.
به گزارش راهنماتو، همانطور که صدای بچهها بلندتر میشد و با حرکت به اطراف حریم شخصی سایر مسافرین را نیز نقض میکردند، یکی از مسافران عصبانیتر و خشمگینتر میشد. به نظر میرسید که آن مرد نیز نسبت به رفتار بچهها بیتفاوت بود.
آن مسافر عصبانی دیگر طاقت نیاورد و با خشم سر آن مرد فریاد زد که «میشه لطفا بچههاتو کنترل کنی؟»
مسافر خشمگین با فرض اینکه آن مرد پدر بچههاست او را بیملاحظه دیده بود که اجازه داده فرزندانش علیرغم پیامد رفتارهایشان هر کاری که دوست دارند در قطار انجام دهند. این مسافر همچنین متوجه شد که در حال قضاوت کردن سبک فرزندپروری این مرد و تأثیراتی است که این سبک روی بچهها و نوع آدمهایی که در آینده به آن تبدیل خواهند شد، خواهد گذاشت.
مرد وقتی به ایستگاهی که قرار بود در آن پیاده شود نزدیک شد از جایش بلند شد و با نگاهی تقریبا عذرخواهانه به مسافر خشمگین نگاه کرد و گفت:
«این بچهها تازه فهمیدهاند که مادرشان مرده است.»
در کمال بهت، خشم و احساس آزردگی آن مسافر خشمگین به شرم و دلسوزی تبدیل شد. او از اینکه همه آن احساسات را نسبت به آن مرد داشت پشیمان شد و به تمام آن فکرهای قضاوتکنندهای که نسبت به آن مرد در سرش بود فکر میکرد.
دیگر آن کودکان را خارجازکنترل و آن مرد را والدی منفعل و بیتفاوت نمیدید، او اکنون درک میکرد، غمگین شده بود و دلش برای همه آن آدمها میسوخت.
دیگر همه آن رفتارها برایش معنادار شده بود!
این اتفاق 30سال پیش و زمانیکه من ـ سوزان برن-استون، دکترای روانشناسی ـ در حال تحصیل در رشته مشاوره خانواده در موسسه آکرمن بودم، اتفاق افتاد. آن مسافر عصبانی یکی از همکاران من بود که داستانش را برایم تعریف کرد. اما این داستان هرگز از ذهن من پاک نشد و به من یادآوری کرد که دیدگاه ما چقدر مهم است و طرح یک پرسش ساده اما قدرتمند چقدر اهمیت دارد.
«چرا فلان چیز معنا میدهد یا منطقی است؟»
من در خودم و هزاران نفر دیگر دگرگونکنندگی این پرسش را مشاهده کردهام.
درک و «یافتن معنا»ی افکار، احساسات و رفتارمان میتواند فضا و خوددلسوزیای را که برای رشد و تغییر نیاز داریم فراهم کند. درک و «یافتن معنا»ی افکار، احساسات و رفتار دیگران نیز منجر به ارتقاء کیفیت روابطمان با آنها میشود. این ابزاری ارزشمند را فراهم میکند که باعث میشود به جای واکنش نشان دادن، پاسخ بدهیم.
بسیاری از زیررشتههای روانشناسی (شامل روانشناسی تکاملی، شناختی، اجتماعی، رشد، بالینی و هنجاری) توافق دارند که رفتار در خدمت هدفِ فاعل است.
از رفتارهایی که برای بقا توسعه یافتهاند گرفته تا الگوهای تکرار شونده تا تلاشهایی که برای حل مسئله یا رسیدن به هدف توسعه یافتهاند، همگی هدفی را دنبال میکنند.
بعضی اوقات رفتارها، احساسات و افکار پیچیده و در خدمت چندین هدف هستند. رفتاری که زمانی سازنده بود ممکن است غیرسازنده شوند. با اکتشاف میتوان اهداف را باز و آشکار کرد، معنای آنها را کشف کرد و درهای تازه را به روی تغییر گشود.
دعوتتان میکنم که به سبک زیر فکر کنید:
وقتی داستان بالا را میخواندید چه احساسی داشتید؟ چه فکری میکردید؟
آیا با تجربه همکار من همذاتپنداری کردید؟
وقتی ماجرای مرگ مادر را فهمیدید واکنشتان چه بود؟
این اطلاعات چگونه افکار یا احساسات شما را تغییر داد.
به نظر شما اگر همکار من از ابتدا این اطلاعات را داشت ـ یا میتوانست تصور کند ـ چگونه احساس و فکر و رفتار میکرد؟
سخن آخر
در زندگی روزمره چه موارد مشابهی را تجربه کرده اید؟